خبرگزاری مهر، گروه استانها: صبح روز شنبه، شهر گنبد با صدای اذان و نسیمی آرام از خواب برخاست. اما چیزی در دل این شهر فرق داشت. حال و هوای عجیبی بر کوچهها و خیابانها سایه انداخته بود؛ گویی همه منتظر لحظهای تلخ بودند. پیکر پنج شهید، خانوادهای کامل، به خانه برگشته بود. اما نه با لبخند، که با پرچمهای سه رنگ و اشکهای بیپایان.
در فضای مهآلودی که از غصه و بغض لبریز بود، مردم آرامآرام خود را به بیمارستان طالقانی رساندند. تابوتها، روی دستان مردم بالا رفت؛ پنج تابوت کوچک و بزرگ، پنج انسان بیگناه که قربانی جنایتی کور و بیرحمانه شدند.
شهیدی که در دل مردم بود
حجتالاسلام نیازمند، از روحانیون جوان، مردمی و مهربان بود. نه در رسانهها مشهور بود و نه دنبال مقام و عنوان. اما هر که وی را میشناخت، از لبخند و خاکی بودنش میگفت. وی سالها در محلههای جنوبی تهران خدمت کرده بود، در مسجد، در برنامههای فرهنگی، و در میان مردم کمبضاعت. هرجا به کمک نیاز بود وی هم بود.
مردم گنبد کاووس، زادگاه این روحانی شهید، از ساعات اولیه صبح آمدند تا وداع کنند. وداع با کسی که نه فقط فرزند شهرشان، که چراغی برای دلهایشان بود.
صدای گریه، همراه با نوای صلوات
نوای مداحی در محل تشییع پیچیده بود. صدای گریه کودکان، مادران، پدران و جوانان به گوش میرسید. در گوشهای از بیمارستان، پیرزنی روی زمین نشسته بود، عصایش را کنار گذاشته و با چشمان بسته زیر لب میگفت: خدایا خودت صبر بده… این بچهها چقدر معصوم بودند.
یک دختر نوجوان، که با چادر مشکی در صف زنان ایستاده بود، تصویر کوچکی از سه فرزند شهید را در دست داشت. با صدایی بغضآلود گفت: من همسن اون دختر کوچیکشونم. همیشه وقتی عکسشون رو میبینم، قلبم میگیره. کاش میتونستم کاری کنم...
مردی میانسال هم از دور دستی به تابوتها کشید و گفت: اینها شهید شدن… ما زندهایم که یادشون رو فراموش نکنیم.
کودکان شهید؛ پروانههایی که زود پر کشیدند
شاید تلخترین قسمت ماجرا، شهادت دو فرزند خردسال این خانواده باشد. کودکانی که هنوز دفترهای نقاشیشان باز مانده بود. هنوز لبخندشان در گوشه لبهای پدر و مادرشان مانده بود. این سه، بیهیچ گناهی، قربانی خشونتی شدند که فراتر از مرزهای انسانیت بود.
در مراسم تشییع، بیشتر اشکها برای این سه کودک ریخته شد. مادرانی بودند که کودکان خود را در آغوش داشتند و میگریستند؛ گویی دلشان نمیخواست حتی یک لحظه از فرزندشان جدا شوند. اشکها، از دل یک ملت جاری شده بود.
پیشینهای از خدمت و فداکاری
شهید حجتالاسلام نیازمند از خانوادهای مذهبی در گنبد کاووس برخاسته بود و پس از پایان تحصیلات حوزوی، به تهران رفت تا در مناطق محروم خدمت کند. فعالیتهای وی در عرصههای فرهنگی، تربیتی و معیشتی، جایگاه ویژهای در میان مردم ایجاد کرده بود. بارها با زبان ساده، به دلهای شکسته امید داده بود.
اما دست پلید تروریسم، این بار نه فردی نظامی، نه یک پایگاه یا مرکز حساس، بلکه خانهای معمولی، یک خانواده، و قلب یک ملت را هدف قرار داد. عاملان این جنایت، خوب میدانستند که هدف گرفتن خانواده، یعنی زدن به روح و روان جامعه.
تشییعی بینظیر، وداعی فراموشنشدنی
هنگامی که پیکرهای شهدا به گلزار شهدای گنبد کاووس رسید، جمعیت سکوت کرد. بغض در گلوها بود. صدای اذان ظهر پیچید. در همان لحظه، همگان قامت بستند. انگار نماز امروز، بوی دیگری داشت؛ بوی خون، بوی وفاداری، بوی فراق.
تابوتها آرامآرام در خاک آرمیدند. صدای «السلام علیک یا اباعبدالله» در فضا طنین انداخت. گویی این خانواده شهید، حالا میهمان شهیدان کربلا شده بودند.
ماندگار در دلها
خانواده شهید نیازمند، در دل مردم زنده خواهند ماند. آنها فقط یک خانواده نبودند؛ آنها روایت زندهای از مظلومیت، پاکی و ایمان در روزگاری پر از فتنهاند. حالا که آرام گرفتهاند، این ما هستیم که باید راهشان را ادامه دهیم.