همشهری آنلاین: میان فیلمهای ژانر وسترن، هیچ فیلمی به اندازه «بوچ کسیدی و سندانس کید» تماشاگر نداشته و محبوب نبوده است. در «بوچ کسیدی و سندانس کید» کاراکترهای برگزیده جورج رویهیل، بدون تلقی رمانتیک وسترنهای جانفورد یا روانپریشی وسترن آرتور پن («تیرانداز چپدست» با بازی پل نیومن) و تلخاندیشی آدمهای سام پکینپا، با نوعی لاقیدی به استقبال سرنوشتشان میروند؛ سرنوشتی تلخ که جورج رویهیل با لایهای از شیرینی آن را پوشانده.
«بوچ کسیدی و سندانس کید» در انتهای دهه ۱۹۶۰و همزمان با «این گروه خشن» اکران عمومی شد؛ وسترنهایی که هر دو از تمامشدن دوران یاغیگری میگویند با این تفاوت که پکینپا برای از دست رفتن «آخرین نسل مردان» مرثیهسرایی میکند و با اندوهی عمیق از وسترنهایی که دورهشان تمامشده خداحافظی میکند، ولی جورج رویهیل ترجیح میدهد بهجای خداحافظی اندوهبار، خاطره آنها را در ذهن تماشاگر بهمثابه اسطورههایی شکستناپذیر ثبت کند. برخلاف «این گروه خشن» که پکینپا گلولهباران شدن پایک (ویلیام هولدن) و رفقایش را با خشونت تمام و جزئیات فراوان به نمایش میگذارد، در سکانس پایانی «بوچ کسیدی و سندانس کید»، لحظهای قبل از فاجعه، تصویر روی چهره پل نیومن و رابرت ردفورد فیکس میشود و ما تنها صدای گلولهها را میشنویم. انگار جورج رویهیل دلش نمیآید سوراخسوراخ شدن شخصیتهای جذاب و دوستداشتنیاش را به نمایش بگذارد.
بعد از گذشت نیم قرن، همچنان بهنظر میرسد که فیکسشدن تصویر روی چهره بوچ و سندانس ایده درست و هوشمندانهای بوده. یاغیان دوستداشتنی با این نمای فیکسشده برایمان جاودانه میشوند؛ درست مثل خود فیلم که از آزمون دشوار زمانه به سلامت عبور کرده و همچنان سرپا و تماشایی است.