کری وینر، نویسنده کتاب « پناهجویان در گذر تاریخ» مینویسد: طی دو قرن اخیر به دنبال جنگهای جهانی و جنگهای اخیر در خاورمیانه و آفریقا، آوارگی و پناهجویی به مسالهای بحرانی تبدیل شده است؛ از این رو از میانه قرن بیستم سازمانهای بینالمللی برای ساماندهی مساله آوارگان و پناهجویان و کمک به آنها شکل گرفته که تا به امروز فعالیتشان ادامه دارد. اما در این باره همواره اختلافنظرهایی وجود دارد؛ عدهای خواهان کمک به پناهجویان و پذیرش آنها در کشورشان هستند و عدهای پناهجویان را به چشم تهدید نگاه میکنند و خواهان اتخاذ سیاستهای سفت و سخت در مواجهه با این مساله هستند و در این میان پناهجویان در تلاطم این تصمیمات سیاسی چشم به آیندهای نامعلوم دوختهاند. بهلحاظ ماهوی، علل مهاجرت را میتوان به چهار دسته تقسیم کرد. نخست، جنگ و اقدامات مرتبط با آن است. در این زمینه دلایلی نظیر ترس از نسلکشی، کشتار سیاسی یا پاکسازی قومی، ترس از اشغال نظامی، خطرات ناشی از جنگ و بهطور کلی، عدم امنیت علت مهاجرت محسوب میشود.
در این شرایط موج پناهندگان میتواند گسترده باشد. دومین دلیل مهاجرت و پناهندگی، سرکوب داخلی است. گاه افراد به این دلیل دست به مهاجرت میزنند که بهطور مستقیم در معرض محرومیت از آزادیهای مدنی قرار دارند. سومین دلیل مهاجرت نیز وقوع فجایع طبیعی یا تخریب زیست محیطی است. و نهایتا چهارمین علت مهاجرت، تلاش برای برخورداری و بهرهمندی از سطح زندگی بهتر و مطلوب است . در چارچوب این ﻣﺆلفهها شاهد مهاجرت طیف گستردهای از شهروندان خاورمیانهای به سایر مناطق دنیا به ویژه اروپا هستیم که غالباً از آن تحت عنوان «سونامی» مهاجران نام میبرند؛ به عبارت دیگر، منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در چند سال اخیر به واسطه جنگها، منازعات و درگیریهای فرقهای در کشورهایی نظیر افغانستان، عراق، سوریه، یمن، مصر، لیبی و سودان و ظهور گروههای افراطی و بنیادگرا نظیر داعش به منطقهای نا امن، آشفته و بحران زده تبدیل شده است که شهروندان آن امید بسیار اندکی به آینده مطلوب و روشن دارند؛ بنابراین، به هر میزان که تهدیدات و ترس و بیم شهروندان از شرایط کنونی افزایش یافته، به همان نسبت نیز بر میزان مهاجرتها افزوده شده است.
مقاله مذکور با این نتیجهگیری به پایان رسیده است: در حال حاضر اروپا تهدیدات چند لایهای را از سوی مهاجرین تجربه میکند. تهدیداتی که از یک سو بهطور مستقیم امنیت و هنجارهای کشورهای اروپایی را هدف قرار دادهاند و از سوی دیگر با تحریک نیروهای خاموش نظیر راستگرایان افراطی و ناسیونالیستها کلیت اتحادیه اروپا را در معرض خطر قرار دادهاند. آنچه مسلم است کشورهای اروپایی تاکنون موفق به اتخاذ یک رهیافت مشترک جهت برون رفت از معضل مهاجران نشدهاند.
رابین کوهن، از بزرگترین جامعهشناسان دنیاست. او تاریخچه مهاجرت در جهان را به این صورت شرح میدهد:
مهاجرت به اروپا در دوره مدرن صورت گرفت. گروههای مذهبی مانند یهودیان برای فرار از آزار و اذیت مهاجرت میکردند و کشاورزان با هدف یافتن کار در صنایع جدید قدم در راه مهاجرت میگذاشتند.
مهاجرت فصلی کارگران هم در قرن هفدهم و هجدهم رایج بود.
آفریقاییها به عنوان پیشکسوتان حوزه مهاجرت، با هدف کشاورزی یا دامداری، یافتن امنیت، فرار از بلایای طبیعی و جنگ، تجارت و زیارت مهاجرت میکردند. مثلا دلیل مهاجرت مردم نیجریه در قرن هفدهم و هجدهم، بیشتر مربوط به زیارت اماکن مذهبی در عربستان بود که منجر به اقامت موقت و حتی دایم آنها میشد.
تجارت مهمترین دلیل مهاجرت آسیاییها بود. مسیرهای تجاری قابل توجهی بین هند، عربستان و غرب آفریقا وجود داشت که تاجرها از طریق آنها به نقاط جدیدی مهاجرت میکردند و با این کار تجارت خود را گسترش میدادند. این مهاجرتها اغلب فصلی بود.
خرید و فروش برده یکی از بزرگترین مهاجرتهای دستهجمعی نیروی کار در تاریخ بشر است. نخستین کِشتی برده در سال ۱۵۵۰، از آفریقا به سمت هند غربی حرکت کرد تا کارگران موردنیاز برای کار در مزارع شکر و تنباکوی متعلق به ساکنان سفیدپوست را تامین کند. تخمین زده میشود که بیش از ۱۰ میلیون آفریقایی به اجبار از غرب آفریقا به قاره آمریکا برده شدند و بسیاری از آنها در طول این سفر جان خود را از دست دادند.
با استعمار اروپا در آمریکای شمالی و جنوبی، استرالیا و نیوزیلند، جمعیت زیادی از اروپا به مناطق مستعمره مهاجرت کردند. کشورهای مختلف از جمله بریتانیا، اسپانیا، پرتغال، آلمان، هلند و فرانسه، مردم خود را به اقامت در مستعمرات اروپا تشویق میکردند.
وقتی دوران بردهداری پایان یافت، شکل دیگری از کار اجباری در مستعمرات بریتانیا آغاز شد. افراد زیادی از چین و هند به امید یافتن شغل به این مناطق مهاجرت میکردند اما به محض ورود، متوجه میشدند که اطلاعات غلطی در مورد نوع کار، ساعات کاری و میزان دستمزد از طرف کارگزاران دریافت کردهاند و از آنجا که بازگشت به کشور مقصد پرهزینه و یا حتی خطرناک بود، به قراردادهای غیرمنصفانه کاری تن میدادند.
این مرحله از مهاجرت با تبدیل آمریکا به یک قدرت صنعتی شروع شد. مردم اروپا برای فرار از فقر و رژیمهای سرکوبگر سیاسی به قاره آمریکا مهاجرت میکردند، به این امید که فرصتهای شغلی و اقتصادی بیشتری پیدا کنند. بین سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۹۳۰ حدود ۴۸ میلیون نفر اروپا را ترک کردند. از این تعداد، حدود ۸ میلیون نفر از جزایر بریتانیا به آمریکا وارد شدند که بیش از یک میلیون نفر از آنها به دلیل قحطی سیبزمینی در ایرلند مهاجرت کرده بودند.
این دوره از مهاجرت زمانی اتفاق افتاد که اروپا، آمریکای شمالی و استرالیا برای بازسازی خود به نیروی کار نیاز داشتند. در این موج مهاجرتی، مهاجران مستعمرات سابق جنوب آسیا به بریتانیا رفتند، کارگران از ترکیه به آلمان وارد شدند و مهاجران مستعمرات سابق شمال آفریقا به فرانسه رفتند. سنت پناهجویی در دوره جدید در اروپا از اواخر سده هفدهم شروع میشود. فرار بیش از ۲۵۰ هزار پیرو مذهب پروتستان (هوگونوتها) از فرانسه به کشورهای دیگر اروپایی و آمریکای شمالی به موضوع پناهجویی ابعادی گسترده میبخشد. انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ بر وسعت پناهندگی در اروپا میافزاید و مولفه سیاسی را به عنوان دلیل پناهندگی بر دیگر موضوعات همچون تعلقات قومی، نژادی، مذهبی و اقتصادی میافزاید. بهطور معمول پناهندگی در شرایطی ویژه و غیرقابل تحمل بر افراد تحمیل میشود. ترک سرزمین و شهر به صورت داوطلبانه و اختیاری صورت نمیگیرد، بلکه مجموع شرایط موجود، امنیت جانی و مالی افراد را در معرض خطری جدی قرار میدهد.
جنگ جهانی اول و پیامدهای آن نمونه روشنی برای شناخت انگیزه میلیونها پناهجو و آواره در سراسر جهان، بهویژه در قاره اروپا است. در این دوران آوارگان به اختیار خود دست به مهاجرت و ترک مناطق خود نمیزدند، بلکه تهدیدات جدی چه در زمان جنگ و چه پس از آن، گروههای وسیع مردم را مجبور به ترک دیار و پناهجویی در سرزمینهای دیگر میکرد. تامین امنیت اولیه پناهجویان و سپس یافتن راهحلی برای مشکل پناهندگی از زمان تاسیس نهادی به نام «جامعه ملل» در سال ۱۹۲۰ آغاز میشود.
فریتیوف نانسن، دیپلمات و کاوشگر نروژی در سال ۱۹۲۱ نخستین کمیسر امور آوارگان و پناهجویان در «جامعه ملل» شد. وی برنامهای مشخص برای حفاظت از پناهجویان تدوین کرد که برای نخستینبار رسیدگی به وضعیت پناهندگی و پناهجویان، و دستیازی به هماهنگیهای بینالمللی را ضروری میساخت.
مهاجرت اجباری تاثیر زیادی بر تاریخ پس از جنگ جهانی دوم داشت. تقسیم فلسطین در سال ۱۹۴۷ و جنگ ۱۹۴۸ پس از آن یکی از طولانیترین و سیاسیترین امواج پناهندگی را به وجود آورد. اردوگاههای پناهندگان در اردن، لبنان و سوریه و همچنین در نوار غزه و کرانه باختری یادآور جابهجایی اجباری بیش از ۷۰۰ هزار فلسطینی در سالهای۴۸- ۱۹۴۷ است. جنگ ژوئن ۱۹۶۷ بار دیگر بسیاری از این پناهندگان ۱۹۴۸ را جابهجا کرد و به تعداد آنها افزود.
منطقه خاورمیانه شاهد مهاجرتهای اجباری در مقیاس بزرگ بوده است. آزادی الجزایر از سلطه فرانسه باعث شد که صدها هزار نفر به سرزمین اصلی فرانسه مهاجرت کنند. جنگ داخلی لبنان (۱۹۷۵-۱۹۹۱) منجر به خروج یکچهارم جمعیت این کشور شد. حمله عراق به کویت در سال ۱۹۹۰ باعث خروج گسترده کارگران عرب (بیشتر فلسطینی) و غیرعرب از کویت شد، همچنین صدها هزار کارگر یمنی نیز از عربستان سعودی اخراج شدند. از سوی دیگر، تحریم فراگیر عراق در دهه ۱۹۹۰ باعث شد حدود شش میلیون نفر از عراقیها کشور خود را ترک کنند.
پس از اینکه در جریان جنبش بهار عربی تظاهرات صلحآمیز سال ۲۰۱۱در سوریه به خشونت کشیده شد، و متعاقب آن شکلگیری داعش و تهاجم گسترده اینگروه به عراق و سوریه، تا سال ۲۰۱۴، چندین میلیون سوری از کشور فرار کردند.
بسیاری حدود دو میلیون سوری به ترکیه گریختند. بسیاری از آنها تمایلی به مهاجرت به کشورهای دیگر نداشتند. برخی از آنها روابط خویشاوندی فرامرزی داشتند که به نسلها پیش و به دوره عثمانی بازمیگشت و کسبوکارهایی داشتند که به دلیل همزیستی طولانیمدت آنها ایجاد شده بود. اغلب این مهاجران سرمایه خود را به ترکیه بردند و در همانجا کسبوکاری تازه برای خود راه انداختند. آنها با توجه به روی کار آمدن حکومتی بنیادگرا در سوریه، بعید است هرگز به فکر بازگشت افتند مگر آنکه دولت ترکیه مصمم به اخراج آنها شود.
مردم افغانستان بیش از دو دهه یکی از بزرگترین بحرانهای پناهندگی جهان را تجربه کردند. در اوج بحران در اواخر دهه ۱۹۸۰، بیش از شش میلیون پناهنده افغان در سراسر جهان وجود داشت. پاکستان و ایران مقصد اصلی آنها بود. دههها جنگ مداوم، نقض حقوق بشر توسط هر دو طرف طالبان و نیروهای مخالف و فقدان رفاه و خشکسالی شدید بر مهاجرت مردم افغانستان تاثیر گذاشته است.
در طول دهه ۱۹۸۰، نیروهای مخالف دولت افغانستان - مجاهدین- به سرعت رشد کردند و فضایی ناامن برای زیست عمومی به وجود آوردند. بیشتر پناهندگان افغان در پاکستان از قوم پشتون بودند که در اردوگاههای پناهندگان در دو استان غربی پاکستان اسکان داده شدند.
در طول سالها، این اردوگاهها به روستاهایی شبیه دیگر روستاهای پاکستان تبدیل شدند. کشاورزی و گاه قاچاق، شغل عمده این مهاجران بود. در دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰، مدارس مذهبی در میان جمعیت پناهندگان افغان تاسیس شد.
این مدارس عمدتا توسط گروههای تندرو و محافظهکار در عربستان سعودی و رهبران مذهبی محافظهکار پشتون در پاکستان و جنوب افغانستان تامین مالی میشدند و خاستگاه پرورش فکری طالبان بودند. با قدرت گرفتن طالبان، حدود دو میلیون نفر از نخبگان تحصیلکرده افغانستان، از جمله کارمندان دولت، پزشکان و معلمان، به پاکستان و ایران و دیگر کشورها مهاجرت کردند. همچنین بسیاری از جمعیت اقلیتهای قومی مانند هزارهها، به دلیل ترس از تبعیض توسط طالبان تحت رهبری پشتون، مهاجرت کردند. علاوه بر این، صدها هزار غیرنظامی در داخل کشور آواره شدند. تقریباً ۹۰ درصد از ۶.۱ میلیون پناهنده افغان در جهان در کشورهای همسایه، ایران یا پاکستان، زندگی میکنند که ایران بزرگترین سهم را در این زمینه دارد.
منابع:
وب سایت «تاریخ ما»، مقاله ای به قلم انی کاظمی
مقاله ای به قلم رضا اختیاری امیری و همکاران
www.migrationpolicy.org