همشهریآنلاین_سحر جعفریان عصر: یا اگر برخیشان هم به دنیا آمدهبودند از رانندگی فقط چند پوستر رنگی پیکان گوجهای جوانان، بنز اسال، بیوک اسکایلارک و یا کادیلاک داشتند که به درِ کمد لباسها یا کنج و کناری از دیوار اتاق مشترک با خواهر و برادرهایشان قرص میخکوب کردهبودند. یکی مثل علیاصغر پناهی که ترجیعبند زندگیاش، تاکسی، مسافر و فرودگاه بوده و از حساب و کتاب سرانگشتیاش این برمیآید که طی ۲۰ سال (بدون محاسبه سالهای فعالیتش در فرودگاه مهرآباد) بیش از ۱۵ هزار مسافر فرودگاه بینالمللی امامخمینی(ره) را به مقصد رساندهاست. حالا پناهی یکی از تاکسیرانهای قدیمی فرودگاهیست که قدِ همه سالهایی که شوفر فرودگاهها یا شوفرِ فُکُل کرواتی (اصطلاحی طنازانه و مشهور در صنف رانندگان) بوده، خاطرات شنیدنی دارد. از سالهایی که ابتدا در ترانسفر فرودگاهی مهرآباد، غربیلک فرمان پیکان سفیدرنگ خودرا سوی هتل و خانه مسافرانی که از لوکزامبورک یا کابل به ایران میآمدند، میچرخاند تا سالهایی که با افتتاح فرودگاه بینالمللی امامخمینی(ره) مسافران را از اتوبان تهران-قم جابهجا میکرد و همچنان نیز درهر مسیر با مسافران گرم میگیرد.
چقدر تهران چِنچ شده!
جوانتر از عنوان یکی از قدیمیترین رانندگان فرودگاهی به نظر میرسد: «هم کمسن و سال بودم که راننده شدم و هم این شانس را داشتم که سر یک شغل بمانم و از این شاخه به آنشاخه نپرم.» منظم است؛ هم در صحبت کردن که به اندازه و شمردهشمرده حرف میزند و هم در ظاهر که از تیزی خطوط اتوکشیده لباس فُرمش پیداست: «قدیم خبری از لباس فرم نبود. همین که داخل ماشین تمیز بود و سر و شکل خودمان هم مرتب، کفایت میکرد. بعدها اینطور شیک شدیم...» حساب دقیق مسافرانی که این همه سال جابهجا کرده از دستش رفته و میکند با جمع سفرهای روزانه و ضرب آنها بر تعداد هفتهها، ماهها و سالهایی که گذشته به آماری تقریبی برسد: «شاید حدود ۱۵ هزار مسافر فقط در فرودگاه امامخمینی...آنها که بیشتر ایرانی بوده و معمولا بعد از خیلی سال به وطن برمیگشتند...» از سر شوخطبعی به جمله معروف «چقدر تهران چِنچ شده...» اشاره میکند. پناهی، روزگار عریض و طویل نشدن فرودگاه به مساحت امروز را دیده و خوب به خاطر دارد آن روزها خبری از تعدد شرکتهای تاکسیرانی فرودگاهی یکی با خدمات معمولی که خودروهایشان بیشتر سمند و پژو بود و دیگری با خدمات ویآیپی که رانندگانش با کلی پُز، تویوتا میرانند، نبود. روزگاری که هر راننده، حضوری نوبت میگرفت و منتظر مینشست تا مسافری او را به تهران یا دیگر شهرها بکشاند.
مسافرانی که رفیقِ گرمابه و گلستان شدند
سال آینده آریوی زرد و خستهاش مشمول طرح تعویض خودروهای فرسوده میشود: «این دومین خودرویی است که به اسقاط میرسانم...اولی سمند بود. با هر کدامشان همه جور مسافر جابهجا کردم. دهه ۸۰ از روزی ۲ تا ۵ سِیر داشتیم. دهه ۹۰ به روزی یکی ۲ تا رسید. دوره کرونا هم شاید هفتهای یک مسافر جابهجا میکردیم. این روزها هم منهای ۱۲ روزه جنگ، یک روز درمیان مسافر داریم.» پناهی تجربه ۱۵ سال رانندگی شیفت شب تاکسی فرودگاه را هم دارد: «مسافرانی که شب میرسند بهویژه آنها که سالها دور از ایران بودهاند نه خستهاند و نه کمحرف. کل مسیر که گاهی نزدیک است مثل خانهای در باقرآباد و گاهی دور مثل برجی حوالی بام تهران مدام سرشان به اطراف میچرخد و با دیدن هر چیزی که معمولیست کلی ذوق میکنند.» با بسیاری از مسافران که جابهجا کرده رفیق گرمابه و گلستان هم شده: «آقای دکتر جراح قلب که خانهای هم در آمریکا دارد، علی آقا که سالی یکی دو بار برای دیدن خانواده از سوئد به تهران میآید یا جلیل آقا که بعد از این همه سال لندننشینی هنوز یک ایرانی تمامعیار است.»
خوب مثل «دوباره وطن» و بد مثل «دلال»
لابهلای خاطراتش اینها هم هستند: «روزهای نخستی که تعداد رانندگان فرودگاه بینالمللی انگشتشمار بود. آنقدر که یک آژانس تاکسیرانی محلی برای سرویسدهی بیشتر به مسافران، آنجا مستقر شدهبود»، »وسایل جامانده در تاکسی او از گوشیهای آنچنانی تلفن همراه، لپتاپهای آکبند تا کیفهای پول که میانشان اسکناسهای تانخورده دلار باد کردهبود»، «مسافرانی که برای عزا میآمدند و آنها که به عروسی دعوت شدهبودند»، «تصادفاتی که گاه جان یکی از همکارانش با مسافری که به مقصد میبرد را میگرفت»، «داروهای گران و کمیابی که برخی مسافران میآوردند و او برای بهموقع رسیدن به بیمارستان پا از روی پدال گاز برنمیداشت». پناهی، جسته و گریخته، خاطراتی را روایت میکند که پای دلال میانشان است: «دلال مسافر که همان مسافرکشهای آزاد هستند و مسافرهای راهنابلد را از سالن فرودگاه تور میکنند و دلال دلار که آنها هم از ناآگاهی برخی مسافران سوءاستفاده میکنند و دلارهایشان را ارزانتر از نرخ بازار میخرند! حتیمورد عجیبِ دلال رجیستری موبایل هم داریم!»