پل تامپسون در کتاب «صدای گذشته: تاریخ شفاهی، حافظه و تاریخ» مبانی نظری و روششناسی این حوزه را بررسی میکند و یکی از منابع پایه در حوزه تاریخ شفاهی است.
تاریخ شفاهی به عنوان یکی از روشهای تاریخنگاری اجتماعی، بر ثبت و بازخوانی روایتهای افرادی تمرکز دارد که در تاریخ رسمی کمتر بررسی شدهاند. پل تامپسون در کتاب صدای گذشته: استفاده از تاریخ شفاهی، تاکید میکند این روش باعث دموکراتیزه شدن تاریخ میشود، زیرا روایتهای کسانی را که در روایتهای رسمی غایب بودهاند، برجسته میکند. در این چارچوب، کارگران به عنوان گروهی که تاریخنگاری سنتی عمدتا آنها را فقط در قالب آمارهای اقتصادی و جنبشهای کارگری بررسی کرده است، با تاریخ شفاهی امکان مییابند تا روایتهای فردی و جمعی خود را بیان کنند.
در بسیاری از متون تاریخنگاری رسمی، کارگران عمدتا به عنوان نیروی کار و در ارتباط با بهرهوری اقتصادی بررسی شدهاند. برای مثال، در پژوهشهای مرتبط با توسعه صنعتی ایران، کارگران کارخانهها بیشتر در چارچوب ساختارهای اقتصادی و تغییرات کلان اجتماعی تحلیل شدهاند.
این نگاه کلاننگر جنبههای انسانی و فردی تجربه کارگری را نادیده میگیرد. در مقابل تاریخنگاری رسمی، تاریخ شفاهی بستری برای شنیدن روایتهای شخصی و تجربیات زیسته کارگران فراهم میکند.
در کتاب خاک کارخانه: پارچههای ناتمام چیتسازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران، شیوا خادمی با استفاده از تاریخ شفاهی، روایتهایی از زندگی و کار روزمره کارگران کارخانه چیتسازی بهشهر را ارائه میدهد که در تاریخنگاری رسمی مغفول ماندهاند. او از طریق مصاحبههای شفاهی، تغییرات ساختاری کارخانه، تعطیلی آن و تاثیر این تحولات بر زندگی شخصی و خانوادگی کارگران را بررسی کرده است.
تامپسون تاکید میکند تاریخ شفاهی نه فقط تجربههای کارگران را ثبت میکند، بلکه نوعی تاریخ مقاومت نیز محسوب میشود. او در پژوهشهای خود نشان میدهد چگونه تاریخ شفاهی به مستندسازی مبارزات، نارضایتیها و تلاشهای کارگران برای حفظ حقوق خود کمک میکند. در کتاب خاک کارخانه نیز این موضوع دیده میشود؛ جایی که برخی از کارگران درباره مبارزات خود برای حقوق معوقه، اعتراضات صنفی و سرنوشت نامعلوم خود پس از تعطیلی کارخانه صحبت میکنند.
با توجه به تحلیل ارائهشده، تاریخ شفاهی ابزاری کلیدی برای بازنویسی تاریخ از منظر کارگران محسوب میشود. برخلاف تاریخنگاری رسمی که عمدتا کارگران را در چارچوبهای آماری و اقتصادی بررسی میکند، تاریخ شفاهی تجربیات فردی، احساسات و مقاومتهای آنها را مدنظر قرار میدهد. در این زمینه، کتاب خاک کارخانه نمونهای ارزشمند از استفاده از این روش برای مستندسازی سرگذشت کارگران کارخانه چیتسازی بهشهر است که میتواند الگویی برای مطالعات مشابه در حوزه تاریخ کار و کارگری باشد.
تاریخ رسمی عمدتا توسط نخبگان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نوشته شده و معمولا دیدگاههای طبقات فرودست و گروههای حاشیهای را نادیده گرفته است. تاریخ شفاهی با استفاده از خاطرات و روایتهای شخصی، این روایتهای غایب را ثبت و به درکی جامعتر از گذشته کمک میکند. «یه روز میاد، میبینی تو هستی، اما کسی از رفیقات نیست. حتی خود کارخانه هم نیست… با خاک یکسانش کردن. اون همه عظمت چی شد؟ سر چی به باد رفت؟» (گرجی، بافنده کارخانه) (خادمی، ۱۴۰۲، ص. ۶۴)
گرجی این حرفها را با صدایی میگوید که در آن اندوهی عمیق موج میزند. او یکی از هزاران کارگری است که روزگاری صبحهای زود از خانه بیرون میزد، در صف ورود به کارخانه میایستاد، و با صدای سوت، کار روزانهاش را آغاز میکرد. حالا اما، آن صفها دیگر نیستند، آن صداها خاموش شدهاند، و کارخانهای که روزی مایه افتخار شهر بود، حالا به تلی از خاک بدل شده است.
«فقط چیتسازی نبود که از بین رفت، فامیلای من توی نساجی مازندران بودند، اونجا هم همین شد. دوهزار نفر، شاید هم بیشتر، هر روز میرفتند سر کار. حالا چی؟ سوت و کوره… هیچکس نیست.» (خادمی، ۱۴۰۲، ص. ۶۵)
کارخانهها فقط ساختمانهایی صنعتی نبودند. آنها قلبهای تپنده شهر بودند. هر روز هزاران نفر وارد آنها میشدند، با دستهایشان پارچه میبافتند، با عرق جبینشان نان در میآوردند. و حالا؟ شهری که روزی صدای کارگران در آن میپیچید، در سکوت فرو رفته است. وقتی کارخانه تعطیل شد، فقط دیوارهایش فرو نریخت، زندگی آدمها هم فروریخت. کارگران فقط شغلشان را از دست ندادند؛ هویتشان، خاطراتشان، و حس تعلقشان را هم از دست دادند. حالا، در خیابانهای شهر، ردپای آنها که روزگاری چرخهای صنعت را میچرخاندند، کمرنگ شده است. انگار هیچوقت نبودهاند، انگار هیچوقت سهمی از این تاریخ نداشتهاند.
تاریخ رسمی عمدتا روایتهای زنان را نادیده گرفته یا آنها را در نقشهای سنتی محدود کرده است؛ اما تاریخ شفاهی به زنان این امکان را میدهد تا درباره تجربیات فردی، نقشهای اجتماعی، کار، مبارزات و مقاومتهای خود سخن بگویند. برای مثال، در پژوهشهای فمینیستی مرتبط با تاریخ کارگری، بسیاری از زنانی که در کارخانهها یا مشاغل غیررسمی کار کردهاند، از طریق تاریخ شفاهی روایتهای خود را ثبت کردهاند.
گروههای قومی، مذهبی و فرهنگی که در تاریخ رسمی کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند، از طریق تاریخ شفاهی میتوانند داستانهای خود را بازگو کنند.
در جوامعی که گروههای اقلیت با تبعیض و سرکوب مواجه بودهاند، تاریخ شفاهی ابزاری برای حفظ و انتقال هویت، فرهنگ و مقاومتهای آنها محسوب میشود. برای مثال، در پروژههای تاریخ شفاهی مرتبط با مهاجران و اقلیتهای قومی، این روش به ثبت روایتهایی کمک کرده است که در اسناد رسمی ثبت نشدهاند.
تاریخ شفاهی فراتر از یک روش پژوهشی، ابزاری برای بازگرداندن صدا به گروههای خاموششده در تاریخ است. با استفاده از این روش، میتوان تجربههای کارگران، زنان و اقلیتها را مستند کرد و تاریخ را از روایتی نخبهگرایانه و یکسویه، به روایتی چندصدایی و جامعتر تبدیل کرد. این همان دموکراتیزه شدن تاریخ است که پل تامپسون از آن سخن میگوید.
یکی از مهمترین دلایلی که باعث حذف یا کمرنگ شدن صدای کارگران در تاریخ رسمی شده، سلطه تاریخنگاری نخبگان است. در بسیاری از جوامع، تاریخ توسط سیاستمداران، روشنفکران، صاحبان صنایع و دیگر گروههای مسلط نوشته شده است.
این نگاه عمدتا بر تحولات کلان سیاسی و اقتصادی تمرکز داشته و زندگی روزمره کارگران و تجربیات آنها را نادیده گرفته است. پل تامپسون در کتاب صدای گذشته: تاریخ شفاهی تاکید میکند تاریخ سنتی عمدتا توسط نخبگان نوشته شده است و روایتهای کارگران و طبقات فرودست در آن کمرنگ یا حذف شدهاند.
در بسیاری از متون تاریخی، تغییرات صنعتی، توسعه اقتصادی و تحولات اجتماعی از دیدگاه دولتها و کارفرمایان روایت شدهاند. در این روایات، کارگران عمدتا به عنوان نیروی کار در سیستم تولیدی و اقتصادی دیده شدهاند، نه به عنوان افرادی با هویت مستقل. شیوا خادمی در کتاب خاک کارخانه نشان میدهد اسناد رسمی درباره کارخانه چیتسازی بهشهر، بیشتر عملکرد اقتصادی و مدیریتی کارخانه را مدنظر قرار دادهاند و روایتهای کارگران در این منابع ثبت نشدهاند. در بسیاری از کشورها، روایتهای کارگران به دلیل سیاستهای سانسور و سرکوب سازمانیافته از تاریخ رسمی حذف شدهاند. جنبشهای کارگری که خواستار حقوق بیشتر، دستمزد عادلانه و شرایط بهتر کاری بودند، عمدتا با سرکوب مواجه شدهاند.
این امر باعث شده است تا اسناد رسمی عمدتا روایتهای دولت و کارفرمایان را ثبت کنند، نه روایتهای کارگران را. الساندرو پورتلی در کتاب مرگ لوییجی تراستولی و داستانهای دیگر توضیح میدهد چگونه روایتهای رسمی درباره اعتراضات کارگری معمولا تحریفشده یا ناقص هستند و فقط از طریق تاریخ شفاهی میتوان به واقعیتهای پنهانشده دست یافت. برخی رسانه ها نیز نقشی مهم در حذف یا کمرنگ کردن صدای کارگران ایفا کردهاند.
در بسیاری از موارد، گزارشهای اقتصادی و صنعتی رسانهها بیشتر بر سیاستهای توسعه و رشد تولید تاکید داشتهاند تا بر مشکلات و مطالبات کارگران.
لیندا تیلور در کتاب تاریخ شفاهی، زنان و کار اشاره میکند رسانهها در بازنمایی زنان کارگر نیز دچار سوگیری بودهاند و عمدتا نقش آنها را در تاریخ اقتصادی و صنعتی نادیده گرفتهاند.
«یک روز به من گفتند که کاسبیات رفت رو هوا… وقتی رسیدم، دیگر چیزی از آتلیهام نمانده بود. جز سه تا دیوار خاکستر گرفته… تمام نگاتیوها روی زمین پخش شده بود.» (قاسم لامعی، راوی قصه عکسهای کارخانه، پسر آقاجان) (خادمی، ۱۴۰۲، ص. ۲۵۹)
قاسم لامعی فقط یک عکاس نبود؛ او نگهبان خاطرات کارخانه بود. در لنز دوربینش، کارگرانی را ثبت کرده بود که روزگاری با دستهای پینهبسته، چرخهای کارخانه را به حرکت درمیآوردند. اما انگار سرنوشت این عکسها هم، مانند خود کارخانه، محو شدن بود. او که سالها با تصاویرش چیتسازی را زنده نگه داشته بود، حالا در میان خاکسترها به دنبال تکههایی از گذشته میگشت. برخی از مردم که او را میشناختند، نگاتیوهای سالم را برایش آوردند. اما پرسشی که در ذهنش چرخ میزد، از آن خاکسترها هم سنگینتر بود: «چرا نمیخواستند خاطراتی از گذشته بماند؟»
پدرش، آقاجان، کارگر کارخانه بود؛ مردی که قبل از انقلاب به جرم دفاع از حقوق کارگران و عضویت در حزب توده، مدام تحت تعقیب بود. بارها دستگیر شد، بارها آزاد شد، اما هرگز سکوت نکرد و وقتی او نبود، مادرش بهجای پدر به کارخانه رفت و در نخریسی کار کرد. آنها را از تاریخ رسمی پاک کردند. کارخانه را بستند. بعد، عکسهایش را هم نابود کردند. انگار میخواستند نه فقط دیوارها، بلکه هر اثری از کارگران را هم از خاطره جمعی حذف کنند. اما چگونه میتوان صدای چرخهای بافندگی را که هنوز در گوشِ تامارا میپیچد، از بین برد؟ چگونه میتوان خاطرات نوروز را که هر بار از کنار کارخانه میگذرد، خاموش کرد؟
کارخانه از بین رفت. اما حافظه کارگران هنوز زنده است و شاید این خاطرات، آخرین مقاومتی است که در برابر فراموشی باقی مانده است… کارخانه چیتسازی بهشهر دیگر وجود ندارد، اما صدای آن در خاطرات کارگرانش هنوز زنده است. این کتاب نه فقط تاریخ یک کارخانه، بلکه سرگذشت کارگرانی است که با دستهایشان چرخهای تولید را میچرخاندند و با تعطیلی آن، نه فقط کار، بلکه بخشی از هویتشان را از دست دادند.
روایتهای شفاهی کارگران، مانند صدای دستگاههای بافندگی، در پس ذهنشان زنده ماندهاند. این صداها، این خاطرات، نشان میدهند تاریخ رسمی هر چقدر هم تلاش کند، نمیتواند صدای کسانی را که در حاشیه نگه داشته شدهاند، کاملا خاموش کند. کارخانه از بین رفت، اما حافظه کارگران باقی ماند و شاید، این خاطرات آخرین مقاومتی باشند که در برابر فراموشی ایستادهاند.
حذف یا کمرنگ شدن صدای کارگران در تاریخ رسمی نتیجه سلطه تاریخنگاری نخبگان، ثبت روایتهای دولتها و کارفرمایان، نادیده گرفتن اعتراضات کارگری، جهتگیری برخی رسانهها و بیتوجهی نظام آموزشی به تاریخ کارگری است. تاریخ شفاهی به عنوان یک روش جایگزین، این امکان را فراهم میکند تا روایتهای حذفشده کارگران مستند و به بخشی از تاریخ اجتماعی تبدیل شوند. کتاب خاک کارخانه نمونهای ارزشمند از این تلاش برای بازگرداندن صدای کارگران به تاریخ است.