عصر ایران- امروز دوم مرداد 1404 ربع قرن یا 25 سال از مرگ احمد شاملو می گذرد. اگر بود آذر امسال 100 ساله می شد اما 25 سال پیش در دوم مرداد 1379 چشم از جهان بست و به نسبت هم نسلان 75 سال عمر خوبی به حساب می آمد و کافی است به یاد آوریم اغلب آنان یا به این سن نرسیدند یا در وطن و در شهرت از دنیا نرفتند.
هر چه زمان گذشته وجه شاعرانه اوست که بیشتر باقی مانده و پررنگ تر هم شده است از نکته سنجی ها در زندگی خصوصی دیگر خبری نیست و یک سر شعر است و ویژگی شعر او این است که به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی هیچ شعر مبتذلی ندارد.
شاید خیلی ها باور نکنند این شعر از عارف قزوینی است اما هست:
ای لنین! ای فرشتۀ رحمت
قدمی رنجه کن، تو بیزحمت
تخمِ چشمِ من آشیانۀ توست
پس کَرَم کن که خانه، خانۀ توست
یا خرابش بکن و یا آباد
رحمتِ حق به امتحانِ تو باد!
احمد شاملو اما مطلقا و هرگز از این دست اشعار ندارد. چه لنین باشد چه غیر لنین و برای مرتضی کیوان و مهدی رضایی و وارطان سالاخانیان سروده و به همین خاطر شعر و صدای او ماندگار شده و طعنهآمیز است که دشمنان او در حالی اتهام میزنند عضو حزب توده بوده که «جلال آلاحمد»ی را میستایند که اتفاقا عضوتر بوده است و هوشنگ ابتهاج و نیما و اخوان را چه میکنند؟ یا در فقرههای دیگر که برای تخریب و تحقیر، پای برخی گرفتارشدنها را به میان میکشند یادشان می رود اینگونه داوری، ناخواسته شهریار را هم در برمیگیرد.
شعر و صدای بامداد شاعر در حافظۀ ایرانیان خوش نشسته و اندیشۀ ضد اندیشه، او را به دریافت حقوق از دفتر فرح دیبا و هم زمان از ده جای دیگر متهم میکند غافل از این که در ذهن جوان امروزی چنین رویکردی در صورت صحت هم بیش از آن که سرزنش شاملو باشد ستایش دفتر فرح پهلوی است که به آدم هایی چنین توجه نشان میداده است.
در این که شاملو ستیهنده بود و خود نیز سر به سر دیگران میگذاشته تردیدی نیست اما راز آن را دریکی از نامههای او میتوان جُست که در 30 آبان 1342 خورشیدی نوشت:
« آیدای من! من مظلوم واقع شده بودم. زندگی به من ظلم کرده بود. زندگیِ مهمل و نحسی که تا امروز داشتهام، شایستۀ من نبود. من خود را به گروهی واگذاشته بودم و اینان تصور میکردند قدر من تا به همین پایه است. وقت آن رسیده است که جامعه حق مرا به من باز دهد و این کار آغاز شده است. اندکی دیر شده اما من از آن ناراضی نیستم... فردایی می رسد که تو نام مرا به دنبال خود بگذاری و همه چیز آفتابی شود»...
13 سال بعد و نامه ای دیگر نشان می دهد این آرزو و در واقع این تکاپوی مستمر به بار نشسته : «فکر می کردم کسی اینجا ما را نمیشناسد و تحویل نمیگیرد. اما همان روزهای اول شروع شد. آرتور میلر تلفن کرد و دیداری داریم برای فردا. از تگزاس تلفن کردند و دعوت کردند به فستیوال بینالمللی شعر که از 12 تا 15 آوریل در شهر آستین برگزار می شود و به سمینار ترجمۀ زبان های خاورمیانه دعوت شدهام ». – [هر دو به نقل از کتاب تهران، خیابان آشیخ هادی]
مثل هر آدم دیگر دوست داشته دیده شود و قدر او را بدانند و وقتی این اتفاق افتاده خوش حال شده و خرسند بود که به سرنوشت خیلی ها دچار نشد.
اینها اما مهم نیست. مهم این است که بعد از 25 سال شعر او تازه است. در همین جنگ 12 روزه که سایه مرگ گسترده بود و در عین حال زندگی شکوه خود را نشان می داد و با امید روزها را پشت سر می گذاشتیم دو شعر او به دل می نشست:
من برگ را سرودی کردم
سرسبزتر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پُرنبضتر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پُرطبلتر ز مرگ
سرسبزتر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پُرتپشتر از دلِ دریا
من موج را سرودی کردم
پُرطبلتر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم...
و دیگری این شعر:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل، افسانهای است
و قلب،
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن، دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف
دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر
رنج جست و جوی قافیه نبرم
....
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان
دانه بریزیم
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
چند سالی بود دوم مرداد که می آمد آدم های خوش ذوقی در رادیو آوا ترانه خشایار اعتمادی روی شعر او را پخش می کردند. مدت هاست دیگر رادیو آوا گوش نداده ام و نمی دانم به سرنوشت باقی شبکه های صدا و سیما دچار شده یا نه ولی آن شعر هم کهنه نمی شود:
«من باهارم تو زمین/ من زمینم تو درخت/ من درختم تو باهار/ ناز انگشتایِ بارونِ تو باغم میکنه/ میون جنگلا طاقم میکنه/ تو بزرگی مثِ شب....»
راستی جایی خواندم که آقای مطهرنیای تحلیل گر سیاست بین الملل گفته با شعر نمی شود کشور را اداره کرد و برخی از اشعار از جمله شعر شاملو را خوانده و دیدم کسانی بر او خرده گرفته اند. به نظر می رسد قصد او طعنه به آرمان خواهان و متوهمینی دیگر است اما می داند اگر بخواهد آنها را به واقع بینی و دست برداشتن از شعارهای توهمی پرهزینه فراخواند شاید برای خود او هزینهساز شود و دیواری کوتاه تر از شاعران پیدا نکرده آن هم شاملو که نسبتی با توهم نداشت و از جنسی دیگر بود.../م.خ