برترینها- مهسا شفیعی: "به نظر من سختترین بخش قضیه اینجاست که تو با یک مرد اشتباهی ازدواج میکنی و 38 سال بعد از روز ازدواجت این موضوع رو میفهمی. گاهی به این فکر میکنم که با تمام اون سالها چه کارهای دیگهای میتونستم بکنم و اگه 38 سال قبل راه متفاوتی انتخاب کرده بودم الان حالم چطور بود." این چند جمله پاسخ یک زن متاهل 60 ساله به پرسشی بود که پاسخهایش مسائل ناگفته فراوانی درباره ازدواج را آشکار میکند.
مطابق بسیاری از مقالههای اینچنینی، این مقاله هم به بهانه طرح یک پرسش نوشته شده، به بهانه طرح یک پرسش و البته به بهانه پاسخهای متفاوت و جالبِ آن پرسش که ناخواسته شما را به فکر فرو میبرد. حتما با این موضوع موافق هستید که در بسیاری از زمینهها مهم نیست از قبل چقدر تحقیق یا با افراد باتجربه مشورت کردهاید، بسیاری از نتایج تنها پس از تجربه شخصی به دست میآید. ازدواج به عنوان یکی از مهمترین تصمیمهای زندگی اغلب انسانهای روی کره زمین از همین دسته است و مرد باشید یا زن و متاهل باشید یا مجرد بدون شک میتوانید از مطالعه این مقاله سود ببرید.
کاربری از کاربران زن متاهل پرسید:"با توجه به تجربه شخصی، سختترین بخش ازدواج که باعث شگفتی و یکه خوردن شما شد چه بود؟" و ما در این مقاله قرار است تعدادی از محبوبترین پاسخهای کاربران زن به این پرسش را مرور کنیم.
"از نگاه من سختترین بخش ازدواج حمل کردن مداوم و مستمر بارِ زندگی است. به نظر من مردها در این زمان برای رهبری یک خانواده، رسیدن به کارهای خانه و توجه به نیازهای اعضای خانواده تربیت نشدهاند. آنها تربیت شدهاند تا شغلی داشته باشند و زمانی که از آن شغل به خانه برمیگردند مطلقا نباید از آنها کاری خواست. من دو شغل متفاوت در خارج از خانه دارم، دو بچه را تر و خشک میکنم و تمام مسائل ریز و درشت خانه بر عهده من است و این موضوع روح و جسم من را فرسوده کرده است.
من از اینکه باید هر موضوع سادهای مانند پرداخت یک قبض، تعمیر سقف یا مرتب کردن انباری را بارها و بارها از همسرم بخواهم و در نهایت در مرز جنون، خودم انجامشان بدهم خسته شدهام. از نگاه من ازدواج شبیه به پذیرفتن کودکی است که قرار نیست هیچوقت بزرگ شود. میدانم خیلی ازدواجها اینگونه نیست اما این دقیقا تجربه من است."
"پیش از هرچیز بگویم که من از همسرم به شدت راضی هستم و عاشق زندگی متاهلی هستم اما چیزی که هیچکس به من نگفته بود سختی همزیستی همیشگی با یک انسان دیگر است. انسانی که از این به بعد باید هر روزت را با او بگذرانی و گاهی این اصلا آسان نیست. برای من چیزهای کوچک بیش از همه مساله ایجاد میکنند مثلا لیوان قهوه یا چایی که حتی بعد از صد بار تذکر همچنان با ته مانده قهوه و چای تا صبح روی میز میماند یا گذاشتن لباسها در جایی که به نظر تو جای درستی برای لباسها نیست.
همانطور که گفتم من عاشق همسر و زندگیام هستم اما هیچکس به من درباره سختی کنار آمدن با عادتهای کوچک فردی که به شیوه متفاوتی از من بزرگ شده نگفته بود و گاهی تحمل همین تفاوتهای کوچک بسیار بسیار سخت میشود."
"من دو هفته قبل برای بار دوم ازدواج کردم و درنتیجه پاسخ من درباره ازدواج اول من است. من بعد از 8 سال در 26 سالگی با مردی ازدواج کردم که بعد از ازدواج نتوانست انتظارات من را برآورده کند. قضیه این است که از نگاه من(و به نظرم بیشتر خانمها) بین دوستی و ازدواج فاصله و تفاوت بزرگی وجود دارد اما از نگاه همسرم اینگونه نبود. من بعد از ازدواج به آدم دیگری تبدیل شدم. یک زن بالغ که برخلاف دوران مجردیاش دیگر در خرج کردن پول بیپروا نبود و حالا منفعت خانوادهاش برایش از هرچیز دیگری مهمتر بود.
راستش اگر در دوران مجردی به من میگفتی روزی حاضر خواهم بود برای چند هزارتومان ارزانتر خریدن مواد غذایی یک ساعت در صف بایستم به شما میخندیدم اما بعد از ازدواج با رضایت قلبی حاضر بودم این کار را بکنم. همسرم در طرف مقابل دقیقا همانطوری بود که در دوران نامزدی رفتار میکرد، شبیه به یک بچه که هیچ تصوری از آینده و پسانداز و بازنشستگی ندارد. شاید اگر بخواهم درباره ازدواج به یک دختر مجرد توصیهای کنم این است که حتما پیش از ازدواج مستقیم و بدون تعارف درباره مسائل اینچنینی مانند مسائل اقتصادی با هم حرف بزنید و مطمئن شوید که شبیه به هم فکر میکنید."
"این عصاره تجربه من از ازدواج است: ازدواج نیاز به تعهد در تکتک روزها دارد. شما و همسرتان باید بلد باشید با هم حرف بزنید و این کار را هر روز انجام بدهید. هر دوی شما باید هر روز از هر طریقی عشقتان به طرف مقابل را یادآوری کنید. شما و همسرتان باید پیش از ازدواج مطمئن شوید که درباره مسائل مهمی چون فرزند، اهداف، پول، خانواده و اعتقاد مذهبی مانند هم فکر میکنید. اگر در روز اول زندگی مشترکتان هستید باید بگویم زندگی کلی بالا و پایین دارد و همسرتان حتما احتمالا بیشتر از یکبار شما را از ته دل ناراحت خواهد کرد اما دنیا به آخر نرسیده و این موضوع درباره شما هم صادق است.
فراموش نکنید همسرتان مسئول خوشحالی شما نیست اما ازدواج مسئولیت هر دوی شماست. در نهایت باید بگویم اگر قصد بچهدار شدن دارید باید بدانید بهترین کاری که شما و همسرتان میتوانید در حق فرزند یا فرزندانتان بکنید داشتن یک رابطه شاد و موفق با همسرتان است. از اهمیت مکالمه و سازش غافل نشوید."
"بزرگترین غافلگیری من تغییر همسرم پس از ازدواج و عدم تلاش برای خوشحال کردن من بود. ما قبل از ازدواج چند سالی با هم دوست بودیم و در آن زمان همسرم رمانتیکترین آدم روی کره زمین بود. از گل خریدن و هدیه گرفتن بدون دلیل و شعر نوشتن و سورپرایزهای گاه و بیگاه کاری نبود که برایم انجام ندهد. بعد از ازدواج اما نه تنها تمام این کارهای قشنگ متوقف شد بلکه انگار دیگر هیچ اهمیتی برای او ندارم. متاسفانه ما صاحب فرزند هستیم و من برای فرزندانم در این ازدواج ماندهام اما زندگی متاهلی ما یک زندگی به شدت تنها و به شدت غمگین است."
"غافلگیرکنندهترین بخش ازدواج رازهایی از همسرتان است که پس از ازدواج بالاخره برای شما آشکار میشوند و حالا دیگر مطمئن نیستید که اگر این راز را میدانستید باز هم با او ازدواج میکردید یا نه. من در شبکههای اجتماعی داستان زندگی زنانی را میخوانم که بعد از ازدواج متوجه سابقه زندان یا پروندههای جنایی همسرشان شدهاند یا زنانی که بعد از ازدواج فهمیدهاند همسرشان رازهای بزرگی درباره سلامتیاش را از آنها مخفی کرده است. متاسفانه من نمیتوانم درباره راز آشکارشده همسرم حرف بزنم اما این حس که سالها به فردی احساس نزدیکی میکردهای که مطلقا او را نمیشناختهای، بدترین حس دنیاست."
"بزرگترین غافلگیری برای من یاد گرفتن این موضوع بود که در ازدواج بین سازش و گذشتن از حق خودت تا مرز نابودی تفاوت وجود دارد. در ازدواج اولم من برای خراب نشدن زندگی و نابود نشدن ازدواجم چشمانم را تقریبا بر تمام خواستههایم میبستم. در آن رابطه فقط یک نفر بود که باید به نیازهایش توجه میشد و در عوض هر نقص و کوتاهی و مشکلی تقصیر من بود.
من سالها به همین شکل ادامه دادم تا اینکه بالاخره به خودم آمدم و به یاد آوردم که ارزش من بیشتر از این است. خوشبختانه حالا من در یک ازدواج سالم و شاد هستم و حالا در رابطه ما دو نفر هستند که باید به نیازهایشان توجه شود."