به گزارش همشهری آنلاین، پس از واجبترین کارهای نوع بشر، جستوجوی معناست؛ چراکه همین جستوجو باعث میشود تا بهمعناهایی دست پیدا کنید و همین معناها را بتوانید در جزئیترین رفتارهای روزمرهتان بگنجانید.
ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستوجوی معنا، اساس مکتب لوگوتراپی یا معنادرمانی را بیان کرده است. این کتاب به ۲بخش روایت سختیهایی که او در اردوگاههای مرگ نازیها کشیده میپردازد و از سوی دیگر نکتههایی است که از حیث علمی در اینباره بدان دست یافته تا بتواند چنین نظریهای را تبیین کند. خوانش بخش روایتهای جانکاه او از اردوگاههای مرگ، واقعا کار هر کسی نیست، اما او در دل همین سختیها و درحالیکه همه عزیزانش را از دست داده و نمیدانست که خودش نیز تا کی زنده خواهد ماند، توانست آزادی خودش را بهدست بیاورد.
او درحالیکه همهچیز را در جبری انکارنشدنی میدید و لاجرم کاری از دستش برنمیآمد، متوجه شد که یک بخشی از روان او وجود دارد که در آن، میتواند آزادی عمل کاملی داشته باشد و جالب اینکه هیچ زندانبانی نمیتوانست این آزادی عمل را از او بگیرد؛ واکنشها و نگرشهایی که میتوانست به این سختیها داشته باشد. از نظر دیگر زندانیها، این سختیها هیچ معنایی نداشت و همهچیز را بیمعنا مییافتند، اما از نظر او، در دل این سختیها میتوانست معنایی وجود داشته باشد و او میتوانست این آزادی معنابخشی به آنها را داشته باشد. جالب اینکه وقتی به این تجربه روانی و معنوی دست یافت، تغییراتی در رفتار او ایجاد شد که هم زندانیهای دیگر و هم زندانبانها متوجه آن شدند. درواقع او زندانی زندانبانها بود، اما غالبا برای رفع مشکلات زندگیشان با او مشاوره میکردند!
فرانکل اشاره میکند هر کسی میتواند معنای شخصی خودش را از زندگی و سختیهای زندگی و سختیهای خودش داشته باشد. همین است که به او قدرت ادامه دادن میدهد. به این ترتیب زندگی دیگر نمیتواند به شما آسیبی وارد کند. این شبیه به همان ایدههایی است که امثال بودا و... هم به آن رسیدند؛ کشف معنا در دل رنجهای زندگی.
از جالبترین ایدههایی که فرانکل به مراجعان خسته از زندگی خودش میداد، این بود که چرا خودکشی نمیکنی؟ مراجع با شنیدن این جواب، ابتدا شوکه شده و سپس به فکر میرفت و بعد دلایلی در عدمخودکشی ذکر میکرد. فرانکل با گسترش همین دلایل، معنادرمانی را دنبال میکرد؛ معنایی که میتوانست برای یک نفر فرزندانش، برای دیگری همسرش، برای آن یکی عذاب الهی و زندگی معنوی، برای دیگری پدر و مادرش و... باشد. اینها باعث میشدند تا فرد زندگیاش را بیمعنا نبیند و در نتیجه تسلیم ناامید نشود.