با شروع ماه مهر دوباره در خیابانها و کوچهها میتوان کودکان و نوجوانانی را دید که به سوی مدرسه میروند؛ برخی شاد، برخی مضطرب، برخی غمگین و حتی گریان. همراه اغلب این کودکان و نوجوانان نیز میتوان خانوادههایشان را دید؛ خانوادههایی مشتاق و شاد یا نگران و خشمگین و غمگین. مسئولان امر در آغازین روز سال تحصیلی جدید جملاتی را که بیشتر انتزاعی است تا عینی، بر زبان میآورند.
به گزارش شرق، بیلبوردهای شهری نیز پر است از شعارهایی که میخواهند انگیزهبخش دانشآموزان باشند؛ اما همه اینها گویی ریتمی تکراری است که پس از چند روز عادی شده و دغدغههای اصلی نهفته زیر شعارها و شورها دوباره سر باز میکند و مطلع بحثهای کارشناسی میشود.
دغدغههایی مانند کاهش روزافزون انگیزههای دانشآموزان برای تحصیل و موفقیت در مدرسه و مشکلات روانشناختی دانشآموزان، بهویژه اضطراب و افسردگی در میان نوجوانان که اکنون به مسئلهای جهانی تبدیل شده است. کافی است به یک دبیرستان دولتی مراجعه کنید و واقعیت عینی پنهانشده زیر شعارها را به چشم خود ببینید.
مدارس غیردولتی نیز خود داستان پرغصهای هستند که بخشی از آنها که نامدار و مشهورند، موفقیت را به موضوعی تجاری و دانشآموز را به مواد خامی تبدیل کرده که باید زیر چرخهای ویرانگر صنعت آموزش قرار بگیرند تا به شاخصهای تعریفشده موفقیت برسند و ارزش افزودهای دریافت کنند.
بنابراین در آغاز ماه مهر بهتر است که از شورها کاست و به سؤالاتی بنیادین در زمینه آموزش و پرورش پرداخت. سؤالاتی مانند اینکه چرا نهاد مدرسه در اغلب موارد نمیتواند در زمینه رشد سالم کودکان و نوجوانان نقشی مؤثر داشته باشد؟
برای پاسخ به این سؤال باید بهسراغ خانوادهها و فرهنگ رفت و چندان نباید پاسخ را در نهاد آموزش و پرورش جستوجو کرد. مادری که کودک مبتلا به اضطراب جدایی در سال اول دبستان را با خشم به مدرسه میفرستد، پدری که به فرزند نوجوانش میگوید «امسال برای تحصیل تو حدود ۲۰۰ میلیون تومان شهریه دادهام و تو باید نشانم دهی که ارزش این هزینه را داشتهای»، والدینی که از ابتدای سال تحصیلی تا انتهای آن بیش از دانشآموز دغدغه تکالیف درسی و امتحانات را دارند، همگی در تضعیف نهاد مدرسه برای داشتن نقش مؤثر در رشد سالم دانشآموزان سهم دارند. پشت خشم و غم والدین شرمی بزرگ نهفته است؛ شرم از تمامی نقصها و ناکامیها.
بخش زیادی از والدین ایرانی در دو دهه گذشته به دلایل مختلف وارد رقابتی توانفرسا شدهاند که شاخصهای موفقیت در این رقابت جعلی است.
شایستگی فرزندان منوط به موفقیت آنها در زمینههای تحصیلی شده و گویی اگر فرزندی میل به ادامه تحصیل نداشته باشد، کرامت انسانیاش را زیر پا گذاشته و دیگر نباید مورد پذیرش و محبت و احترام والدینش قرار بگیرد. چرا؟ چون خود والد نیز پذیرشی مشروط را توسط والدینش تجربه کرده و فرهنگ نیز بسطدهنده این پذیرش مشروط و شرمی است که از پی چنین پذیرشی غالب میشود.
کافی است یک روز شبکههای تلویزیونی را ببینید تا انواع و اقسام تبلیغاتی را مشاهده کنید که راههای موفقیت دانشآموزان را نشان والدین میدهند. همین نمایشهای تبلیغاتی خود گواه وضعیتی فرهنگی است که موفقیت را در برتری رتبه در آزمونهای ورود به دانشگاه و نمرات تحصیلی عالی جلوه میدهد.
رابرت استرنبرگ، روانشناس و نظریهپرداز برجسته در زمینه هوش، این مشکل را سیستمی میداند و میگوید: «اتفاق رخداده این است که ارزش پیشبینیکنندگی مدارس اختراع شده است. وقتی شما به عنوان والد، معلم یا مدیر بین موفقیت دانشآموزان در سالهای اولیه تحصیلی و موفقیت در سالهای بعدتر همبستگی پیدا میکنید، آن را به عنوان یک رابطه علی در نظر میگیرید و چنین میپندارید که بهره هوشی نقش علی در موفقیتهای آینده دارد.
چنین تصوری اشتباه است. پیامد این تصور چنین است: برای مجموعهای از ویژگیهای جعلی ارزش قائل خواهید بود و به کسانی که این ویژگیها را دارند، فرصتهای بیشتری میدهید. بنابراین اگر برای بهره هوشی ارزش قائل باشید، به دانشآموزان بهظاهر تیزهوش فرصت بیشتری میدهید.
به آنها این شانس را میدهید که به مدارس بهتری بروند. آموزش بهتری نصیبشان میشود. بعد، به آنها پذیرش در دانشگاههای بهتر میدهید. در نهایت، آنها منابع بهتری کسب میکنند. پس اتفاقی که رخ داده این است که این همبستگی ساخته شده و بعد تصور میشود که یک رابطه علی است.
ما در پژوهشمان در روستاهای کنیا، نشان دادیم که اگر در وضعیتی قرار داشته باشید که برای تحصیل سنتی در مدرسه ارزش قائل نباشید و در واقع فکر کنید تحصیل سنتی اتلاف وقت است، میتوانید رابطه معکوسی بین تحصیلات دانشگاهی و موفقیت عملی پیدا کنید.
بنابراین این همبستگی ساختگی است. تا حد زیادی این جامعه است که فرصتهای بیشتری در اختیار بچههایی قرار میدهد که در آزمونها نمره بهتری میگیرند. بنابراین والدین به نوعی حق دارند که اینگونه میاندیشند، چون این یک پیشبینی خودکامبخش است. جامعهای ساخته شده که والدین دارای منابع کافی میخواهند کاری کنند که بچههایشان هم حتما منابع کافی داشته باشند.
برای دستیابی به چنین هدفی هر کاری که فکر میکنند لازم است انجام میدهند تا این منابع را به بچههایشان برسانند؛ به مدرسههای ویژه میفرستند. به همین دلیل، اگر به دانشگاههای برتر ایالات متحده نگاه کنید، اغلبشان بچههای ثروتمند هستند.
چون دانشگاهها به دانشجویانی نیاز دارند که شهریهای کامل بدهند و بعد چند بورسیه هم میگذارند تا تنوع را نمایش دهند. چنین سیستمی همینطور با پیشبینیهای خودکامبخش ادامه مییابد. اما به معنای آن نیست که این سیستم خوبی است، بلکه فقط به این معناست که سیستمهای مزخرف میتوانند تا ابد ماندگار باشند».
نتیجه این نظام آموزشی میشود جمعیت کثیری از دانشآموزان بیانگیزه که در خود توان و رغبت رقابتی فشرده و فرسایشی را نمییابند و والدینی که بیتوجه به تمامی این واقعیتها و زیر فشار فرهنگ، فرزندشان را با پذیرش مشروط مجبور به پیشروی میکنند و آنچه ادامه مییابد، نسلی شرمنده و خشمگین است که تلاش خواهد کرد شرم خود را به صورتهای مختلف سرکوب کند و این راه را پایانی نیست.