برترینها: معمولاً وقتی از بوندسلیگا حرف میزنیم، اولین تصویری که به ذهن میرسد نظمی است شبیه ساعتهای سوئیسی؛ فوتبالی پرقدرت، فیزیکی و جدی که کمتر در آن اتفاقات غیرمنتظره رخ میدهد. اما دیدار آینتراخت فرانکفورت و مونشنگلادباخ همه این تصورات را به سخره گرفت. مسابقهای که نه تنها شبیه فوتبال کلاسیک آلمانی نبود، بلکه بیشتر به یک بازی کامپیوتری در سطح “آماتور” شباهت داشت.
بله! در عرض ۴۷ دقیقه، تیم مهمان یعنی گلادباخ شش گل زد؛ انگار میزبان هنوز در خواب نیمهاول بود. تماشاگران شوکه شده بودند. اما فوتبال دقیقاً همان جایی نفس میکشد که غیرممکنها را ممکن میکند. فرانکفورت در ۲۰ دقیقه پایانی چهار بار دروازه حریف را باز کرد و مسابقه با نتیجه ۶–۴ به پایان رسید؛ نتیجهای که بیشتر شبیه هاکی یا بسکتبال بود تا فوتبال.
چنین مسابقهای اگر در اسپانیا یا انگلیس رخ میداد، شاید کمتر عجیب به نظر میرسید؛ جایی که بازیکنان به ریسکپذیری و حملات پرشور شهرت دارند. اما در آلمان؟ خب کمی عجیب است. از آن بازیها که سالها در خاطرهها باقی خواهد ماند: فوتبالِ بیمنطق، اما بیاندازه هیجانانگیز.
حالا بیاییم سمت خودمان. اینجا در لیگ ایران، ادعای بزرگی روی زمین داریم: از تراکتور و استقلال گرفته تا پرسپولیس و سپاهان. اما کافی است برنامه مسابقات را ورق بزنید تا بفهمید حاصل این همه ادعا و هیاهو، چیزی جز ردیفهای صفر و صفر نیست. لیگ ایران سالهاست درگیر بازیهایی است که بیشتر شبیه تمرینهای بسته پشت درهای بستهاند تا یک مسابقه واقعی فوتبال.
وقتی در اروپا یک هوادار با بلیت ارزان، ۹۰ دقیقه پر از گل و حادثه میبیند، در ایران تماشاگران روی صندلیهای فرسوده آزادی و سایر ورزشگاهها نشستهاند تا شاهد پاسهای عرضی و بیحاصل باشند. مقایسه بیرحمانه است: آنسوی دنیا یک هوادار گلادباخ یا فرانکفورت هنوز از شوک ده گل بیرون نیامده، اینسوی دنیا اما یک هوادار ایرانی خوشحال است اگر تیمش حتی یک بار شوت در چارچوب بزند.
فوتبال ایران فقط زمینهای ناهموار و ورزشگاههای مخروبه نیست، بلکه فقر هیجان است. اینجا مردم از فوتبال همان چیزی را میخواهند که هواداران اروپایی دارند: لحظههایی برای فراموشی روزمرگی، فرصتهایی برای فریاد زدن و خندیدن. اما نتیجه چیزی جز سکوتی خستهکننده نیست. در کشوری که فوتبالش میتوانست مفرّی برای شادی جمعی باشد، صفر-صفرها تبدیل به نماد همهچیز شدهاند: لیگ بیروح، امکانات فرسوده، و هیجانی که از مردم دریغ شده است.
در همین میان، توییتی از کاربری به نام «دیکتاتور حانیه» دستبهدست شد که عصاره همین حال و هوا را خلاصه میکند:
«ما آدمهای معمولی بودیم. از فوتبال خوشمان میآمد، از درختان پاییز و دستهای درهمگرهخورده و چیزهای دیگر عکس میگرفتیم و مینوشتیم. شما ما را سیاسی کردید.»
فوتبال قرار بود سرگرمی باشد، قرار بود همانطور که هوادار گلادباخ با لبخند از ورزشگاه بیرون میآید، هوادار ایرانی هم با شوق از آزادی یا یادگار امام بازگردد. اما اینجا استادیوم بیشتر یادآور سیمان ترکخورده، صندلیهای شکسته و نردههای آهنی است تا شادی و لذت.
کاش میشد مثل نویسنده آن توییت، تنها دغدغهمان عاشقی با یک باشگاه آلمانی باشد. کاش میشد زندگی را به همان سادگی خلاصه کرد: درختی در پاییز، بازی پرگل فرانکفورت، و دستانی که گره میخورند. لوس است؟ خب هر چه باشد بهتر از این حجم استرس و عذاب است.