در جهان امروز که شتاب، رقابت و کارآمدی به معیارهای اصلی ارزشگذاری انسان تبدیل شدهاند، مفهوم «کودکی» نیز در معرض دگرگونی است. بسیاری از کودکان در سالهایی رشد میکنند که دیگر فرصت زیستن واقعی کودکی برایشان باقی نمانده است. فشارهای آموزشی، انتظارات زودرس والدین، و محدود شدن بازی و فراغت، سبب شدهاند کودکی به مرحلهای گذرا و ابزارگونه در مسیر بزرگسالی تبدیل شود. با این حال، روانشناسی رشد بهروشنی نشان میدهد که کودکی نه گذرگاهی کوتاه، بلکه زیربنای شکلگیری شخصیت و هویت فردی در سراسر زندگی است. نادیدهگرفتن این حقیقت، نادیدهگرفتن ریشههای سلامت روان در انسان است.
به گزارش ایسکانیوز، در سالهای اخیر، پدیدهی «بزرگسالی زودرس» در میان کودکان بهطرز نگرانکنندهای در حال گسترش است. والدینی که با نیت خیر میخواهند فرزندانشان موفقتر از دیگران باشند، آنان را در مسیر فشردهای از آموزش، کلاس و ارزیابی قرار میدهند. اما رشد روانی زمانی اتفاق میافتد که کودک مجال تجربهی آزادانهی زندگی را داشته باشد.
کودکی که فرصت خیالپردازی، اشتباه کردن یا حتی ملال را از دست میدهد، در واقع فرصت رشد هیجانی و خلاقیت را از دست داده است. از نگاه روانشناسان، توانایی تحمل ناکامی، حل مسئله و خودانگیختگی، محصول مواجههی طبیعی کودک با موقعیتهای غیرقابل پیشبینی زندگی است، نه نتیجهی آموزشهای ساختگی و از پیشتعیینشده.
از منظر روانشناسی، بازی، زبان طبیعی رشد است. بازی از بنیادیترین و در عین حال کمدرکشدهترین نیازهای کودکان است. در ظاهر، بازی فعالیتی ساده، بیهدف و حتی وقتگیر به نظر میرسد، اما از نگاه روانشناسی رشد، بازی قلب تپندهی یادگیری و تجربهی زیستهی کودکی است. کودک از طریق بازی نه تنها سرگرم میشود، بلکه در حال ساختن جهان درونی خود است؛ جهانی که در آن احساس، خیال، تفکر و مهارتهای اجتماعی به هم پیوند میخورند.
زیگموند فروید بازی را ابزاری برای بازنمایی و تخلیهی هیجانات ناخودآگاه میدانست. از نگاه او، کودک از طریق بازی، موقعیتهای اضطرابآور یا ناکامکننده را بازسازی و کنترل میکند. وقتی کودکی عروسکش را تنبیه میکند یا نقش معلم سختگیر را بازی میکند، در واقع در حال بازآفرینی موقعیتی است که در دنیای واقعی تجربه کرده و از این طریق بر هیجان خود مسلط میشود.
در مقابل، ملانی کلاین و روانتحلیلگران کودک، بازی را نه فقط وسیلهای برای تخلیه، بلکه ابزاری برای ارتباط و شناخت ناخودآگاه کودک میدانست. بازی در درمان روانتحلیلی کودکان به منزلهی «گفتوگوی غیرکلامی» است؛ همانطور که بزرگسالان از طریق زبان حرف میزنند، کودک از طریق بازی احساساتش را بیان میکند.
در روانشناسی شناختی و اجتماعی نیز، بازی جایگاه ویژهای دارد. ژان پیاژه، بازی را مرحلهای از رشد تفکر میدانست که کودک در آن، میان تخیل و واقعیت تعادل برقرار میکند. در بازیهای نمادین، مانند «خالهبازی» یا «نقشآفرینی در شغلهای مختلف»، کودک یاد میگیرد نقشهای اجتماعی را تمرین کند و میان دنیای درون و بیرون پل بزند. از سوی دیگر، ویگوتسکی تأکید میکرد که بازی نهتنها بازتاب رشد است، بلکه عامل رشد نیز هست. او مطرح کرد کودک در بازی میتواند کارهایی انجام دهد که در زندگی واقعی برایش دشوار است.
مثلاً کودکی که در نقش پزشک ظاهر میشود، از مهارتهای زبانی، حافظه و خلاقیت خود فراتر میرود؛ او در بازی، در سطحی بالاتر از توان فعلیاش عمل میکند و از همین مسیر رشد مییابد. با وجود شواهد علمی، امروزه بازی در زندگی کودکان بهتدریج به حاشیه رانده شده است. فضای شهری محدود، گسترش فناوریهای دیجیتال، فشارهای آموزشی و رقابتهای تحصیلی، زمان و مکان بازی را از کودکان گرفتهاند. باید پذیرفت که بازی حق است نه پاداش. همانطور که تغذیه از نیازهای زیستی است، بازی نیز از نیازهای روانی رشد محسوب میشود.
نکته این است که چقدر به احساسات و نیازهای واقعی کودکان گوش میدهیم؟ آیا در مسیر تربیت، بیشتر در پی شکل دادن به نسخهای از کودکی مطابق انتظارات خود نیستیم؟ حقِ کودکی یعنی اجازه دهیم هر کودک با ریتم خود رشد کند، نه با شتاب بزرگسالان. آینده انسانی زمانی ساخته میشود که کودکان امروز، فرصت زیستنِ کودکی خود را داشته باشند؛ با خیال، بازی، ناکامی و شادی.