عصرایران- یکی از جالب ترین اتفاقات تاریخ معاصر شعر ایران حادثه درگیری فیزیکی رضا براهنی و نصرت رحمانی در کافه نادری است. اما بد نیست اول به معرفی مختصر این دو شاعر مشهور معاصر ایران بپردازیم:
نصرت رحمانی (زاده ۱۰ اسفند ۱۳۰۸ در تهران - درگذشته ۲۷ خرداد ۱۳۷۹ در رشت یکی از شاعران معاصر نوگرا اهل ایران بود. نصرت رحمانی، فرزند اسدالله رحمانی (مکانیک خودرویی که به ادبیات کلاسیک ایران علاقه داشت) و فاطمه میرزاخانی بود. دوره ابتدایی و متوسطه را در مدارس ناصرخسرو و ادیب به پایان رساند و پس از کارآموزی کوتاهمدت در یک استودیوی نقاشی، در سال ۱۳۲۵ وارد مدرسه پست و تلگراف شد.
مدیر این مدرسه در آن زمان، شاعری برجسته به نام پژمان بختیاری بود که پس از پیبردن به استعداد ادبی رحمانی، او را بهعنوان دبیر روزنامه مدرسه انتخاب کرد. نصرت رحمانی از سنین پایین شروع به سرودن شعر کرد. اولین شعر او در روزنامهای به نام «شهباز» منتشر شد. رضا براهنی در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجهٔ دکتری در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به ایران بازگشت.
از آبان ۱۳۴۳ با سمت استادیاری در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد و در اردیبهشت ۱۳۴۷ به سمت دانشیاری ارتقا یافت. یک طرفِ یکی از جنجالیترین نزاعهای ادبی تاریخ ادبیات نصرت رحمانی بوده است. جدالی که به کتککاری میان او و رضا براهنی ختم شد.
دعوایی که به گفتهی عدهای به این دلیل بوده که براهنی نقد تندی بر شعر شاملو نوشته و شاملو جواب او را داده و نصرت معتقد بود که نباید جوابی به براهنی داد، بلکه باید او را که با نقد نوشتن و حمله کردن به شاعران دنبال معروف شدن است، کتک زد و از قضا در همین حالوهوا بوده که براهنی به کافه نادری میآید و... .
این روایت مجلهی روشنفکر از واقعه است در خرداد 1346 با تیتر «کتککاری شاعرانه؛ ماجرای نزاع نصرت و دکتر براهنی!» و شرح آن: «دوشنبه شب گذشته، نصرت رحمانی سه سیلی بهصورت دکتر رضا براهنی زد. محل وقوع حادثه روی پاگرد کافه نادری بود. ماجرا اکنون همهجا در محافل ادبی دهان به دهان میگردد.»
همه از سیلی خوردن دکتر براهنی صحبت میکنند. طی سالهای اخیر، شاید این اولین بار باشد که دو شاعر اینگونه با یکدیگر روبهرو شده باشند. تاکنون هرچه بوده، از جدال قلمی در مجلات سنگین و نیمه سنگین ادبی فراتر نبوده است. اما اين مرتبه نصرت، با کوبیدن سه سیلی به بیخ گوش دکتر براهنی در حقیقت بهزعم خویش پاسخ تمام انتقادات فحشآمیز او را داده است. ساعت تقریباً هشت بود که نصرت از راه رسید. مثل همیشه توی خودش بود. موهایش که حالا کاملاً خاکستری شده روی پیشانیاش ریخته بود. همان ژولیدگی صمیمانه همیشه را داشت.
یک پیراهن سفید نازک تابستانی و شلواری خاکستری رنگ تنش بود. درست روی پاگرد پلههای کافه نادری بود که دکتر براهنی با کتوشلوار و کراوات، خیلی تمیز و مرتب با نصرت برخورد کرد. حادثه در شرف وقوع بود. آنها که نزدیک بودهاند، میگویند: دکتر براهنی به نصرت گفت: «پوست تو را هم میکنم.» و نصرت در جواب میگوید: «مرد کاری را که میخواهد بکند، هیچوقت قبلاً نمیگوید!»
بعد از این گفتگوی کوتاه معلوم نیست چه سخنانی رد و بدل میشود که یکمرتبه نصرت سه سیلی پیدرپی به صورت دکتر براهنی زد. با سیلی اول کتابها از زیر بغل دکتر براهنی روی زمین پخش شد، و سیلی دوم و سوم بلافاصله روی گونههای دکتر فرود آمد. جنجال درگرفت و کار به آمدن پاسبان و کلانتری رفتن هم کشید.