گزارشی از گرانی و افزایش فقر در کشور: وقتی صورت ها با سیلی هم سرخ نمی شود

عصر ایران چهارشنبه 12 آذر 1404 - 10:46
ظاهرش طوري بود كه اصلا فكرش رو نمي‌كردي همچين درخواستي بكنه. دلم خيلي به درد اومد و متاسفانه به قدري اين صحنه‌ها زياد شدند كه آدم ناراحت مي‌شه. خلاصه كيف رو قسطي بهش دادم. چيكار مي‌كردم؟

نیره خادمی

روزنامه اعتماد

زني با چادر مشكي آرام وارد مغازه مي‌شود. فروشنده بعد از يك احوالپرسي كوتاه، نايلوني از زير ميز بيرون مي‌كشد و به دستش مي‌دهد: «نگاه كن، هركدوم به كارت مي‌خوره بردار.» زن چند لحظه داخل كيسه را مي‌گردد، بعد چشمش به پالتويي پشت ويترين مي‌افتد: «اينا به دردم نمي‌خوره… اگه مي‌توني اون پالتو رو يه كم ارزون‌تر بده كه ببرم.» چند دقيقه بعد، با كيسه‌اي كه حالا كمي سنگين‌تر شده است از مغازه خارج مي‌شود.  براي فروشندگان اين صحنه، غريبه نيست. آنقدر تكرار شده كه ديگر واكنش‌شان چيزي ميان عادت و بي‌حسي است؛ بعضي از مراجعه‌كنندگان را آنقدر مي‌شناسند كه پيش از درخواست، كيسه‌اي از اجناس بلااستفاده، برگشتي يا حتي دست دوم را به دست‌شان مي‌دهند.

بعضي ديگر اما سرشان را تكان مي‌دهند و مي‌گويند نمي‌توانند كمكي كنند، و مراجعه‌كننده بي‌حرف يا با فحش و نفرين فروشنده، از مغازه بيرون مي‌رود.  داخل اين بازارچه سرپوشيده كه حوالي غرب تهران است، همه‌چيز شكل آرامي دارد. صبح است و بازار گرمايي ندارد. فروشنده‌ها در حال چيدن اجناس، گردگيري و تميزكاري هستند. یکی از فروشنده‌ها وقتي صحبت از اوضاع اين روزها و شرايط اقتصادي سال‌هاي اخير مي‌شود، از زناني مي‌گويد كه قصد خريد دارند، يعني مثلا لباسي را براي خود يا دخترشان مي‌پسندند و نياز دارند اما پول‌شان كم است يا اساسا لباس در ميان حساب و كتاب‌هايشان، جاي چنداني براي عرض‌اندام ندارد. از روايتي مي‌گويد كه چند روز پيش يكي از همسايه‌ها برايش تعريف كرده و بعد من را نزد او مي‌برد تا آنچه  چند روز  پيش شنيده را بشنوم. 

كيف ۳۵۰ هزار توماني قسطي

مغازه كيف‌فروشي چند مغازه آن طرف‌تر است. داخل مغازه، مرد جواني در حال جابه‌جايي كيف‌‌ها از طبقه بالاي قفسه‌ها به پايين است. وارد كه مي‌شويم روي خوش نشان مي‌دهد و اين‌طور ماجرا را توصيف مي‌كند.«دو، سه روز پيش يه خانم خيلي شيك اومد تو مغازه. با دخترش بود. چندتا كيف رو برداشت، جنس‌شون رو نگاه كرد. بعد از مكث‌هاي طولاني، آخرش يكي رو انتخاب كرد و قيمت رو پرسيد. گفتم؛ ۳۵۰ هزار تومن و در ادامه باز هم براي حرف زدن مردد بود. خانم رو مي‌شناختم از محلي‌هاست، آبروداره و از مشتري‌هاي همين بازارچه است. خلاصه يه دفعه گفت كه مي‌شه اين كيف رو به من قسطي بدي؟ دو سه‌ماهه پولش رو پرداخت مي‌كنم. راستش موندم چي بگم.

ظاهرش طوري بود كه اصلا فكرش رو نمي‌كردي همچين درخواستي بكنه. دلم خيلي به درد اومد و متاسفانه به قدري اين صحنه‌ها زياد شدند كه آدم ناراحت مي‌شه. خلاصه كيف رو قسطي بهش دادم. چيكار مي‌كردم؟ بنده خدا ازم درخواست كرد؛ حتما نياز داشت وگرنه هيچ كس با اون سر و وضع، اگه مجبور نباشه چنين درخواستي نمي‌كنه...خيلي حالم گرفته شد و غم تمام دلم رو گرفت. آدم واقعا خجالت مي‌كشه. ايراني باشي و ببيني يه هموطن كيف ۳۵۰ هزار تومني رو مي‌خواد قسطي بخره؟ نمي‌خوام بحث رو سياسي كنم اما مردم تحت فشار هستند و اين غصه بزرگيه خانم. بعد از اين همه سال كاسبي، چنين موردي حالم رو  به ‌شدت  بد كرد.»

او از افزايش قيمت‌ خام كيف‌ها مي‌گويد كه در ماه‌هاي اخير به واسطه خروج افغانستاني‌ها براي بازار به وجود آمده است. كارگران اين صنف كه اغلب افغانستاني بوده‌اند در ماه‌هاي پس از جنگ ۱۲‌روزه رد مرز شده‌اند و كارگاه‌ها تقريبا خالي از كارگر است. چرا؟ چون برخي توليد‌كننده‌ها ترجيح مي‌دهند؛ كارگري استخدام كنند كه با كمترين مزايا، حقوق كمتري به او بدهند و حق بيمه هم پرداخت نكنند تا هزينه‌هايشان را پايين بياورند. در اين شرايط كارگر ايراني با همان درآمد و مزاياي محدود كارگران افغانستاني، حاضر به همكاري با اين توليدكننده‌ها نيست بنابراين كارگاه‌ها خالي مانده يا تعطيل شده است. بنابراين عرضه كم شده و اين موضوع در كنار ساير عوامل باعث افزايش قيمت‌ها شده است.

كرايه مغازه‌ها در اغلب مراكز خريد بالاست؛ مثلا در همين بازار سرپوشيده محلي كه زيرنظر شهرداري تهران است كرايه‌ها به گفته اين فروشنده به ۴۰ و حتي ۵۰ ميليون تومان هم مي‌رسد در حالي كه فروشنده‌ها و كاسبان مي‌گويند، فروش نسبت به سال‌هاي قبل به‌شدت كم شده است: « فروش من نسبت به دو سال پيش يك سوم شده. بماند كه در طول روز خيلي‌ها ميان و كيف زده‌دار مي‌خوان كه ارزون‌تر بخرن يا مثل همون خانمي كه گفتم؛ مي‌خوان شرايطي جنس ببرن. الان اگر دفترم رو باز كنم مي‌بينيد كه حداقل ۴-۵ نفر هستند كه كيف‌ با چنين قيمت‌هايي رو از من قسطي خريد كردن و اينجا حساب دفتري دارن.»

خلاف نظر او، فروشنده‌اي كه كمي آنطرف‌تر مغازه كفش‌فروشي دارد، مي‌گويد كه بعضي از اينها كه مي‌آيند و چنين درخواست‌هايي دارند، واقعا نيازمند نيستند: « البته من اگه تشخيص بدم كسي واقعا نيازمنده بهش كمك مي‌كنم منتها فكر مي‌كنم اينجا و توي اين محل تعدادشون خيلي زياد نباشه و توي محل‌هاي شلوغ‌تر مثلا آريا‌شهر اين موضوع بيشتره. سبك، سنگين مي‌كنم و تخفيف مي‌دم. اينطور هم پيش اومده كه يك نفر كلي خواهش كرده و چند ساعت بعد دم در بازارچه ديدمش كه ماشين زير پاش سه ميليارده. به‌طور كلي اما شرايط مملكت نسبت به پارسال چطوره؟؟  اين هم  همون‌طوره، مردم ضعيف‌تر  شدن... » 

زن فروشنده ديگري كه در حال صحبت با تلفن همراه خود است، تلفن را قطع مي‌كند و به سمت جايي كه ايستادم مي‌آيد.« چيزي مي‌خواستيد خانم؟» مي‌گويم؛ از فقر بگو و آدم‌هايي كه توان خريد ندارند. مي‌گويد: « چند روز پيش خانمي اومد و از من كمك خواست. يك شوينده گرفت تا ببرد بيرون و بفروشد. ظاهرا از هر كدام از مغازه‌دار‌ها جنسي مي‌گيرد، بعد مي‌رود بساط  مي‌كند  و  مي‌فروشد.» 

كمي جلوتر يك مغازه لباس ورزشي است و دختر جواني پشت ميز نشسته. مي‌گويد: «بعضي‌ها پول مي‌خوان بعضي‌ها مثلا با بچه ميان و انتظار دارن شما كفش يا لباس نو بهشون بدي اما ما هم نمي‌‌تونيم چون شرايط براي ما هم خوب نيست. كلا اگه جنس زده‌دار داشته باشم يا مثلا لباسي تك سايز باشه يا روي دستم مونده باشه رو مي‌ذارم كنار و اين‌طور مواقع مي‌دم بهشون تا اگه دوست دارن بر دارن. ارزون‌ترين جنسي كه دارم جورابه، ۳۰ هزار تومن و گرون‌ترين اون هم لباسه كه يه ميليون و پنجاه و هشت هزار تومن قيمت خورده. بعضي‌ها با همين قيمت‌ها هم خريد  نمي‌كنن.» 

در ميان آدم‌هايي كه به اينجا رفت و آمد دارند، همين چند وقت پيش زني به مغازه‌اي كه زيور خانم در آن فروشنده است رفته و از او خواسته تا لباسي كه قبلا پوشيده را بخرد: « لباس خودش رو رفو كرده بود و درواقع مدل آن را عوض كرده بود. اون رو به من نشون داد و گفت كه مي‌شه اين رو از من بخري؟ به پولش احتياج دارم.. من نمي‌تونستم بخرم چون خودم اينجا فروشنده  هستم   بعد هم،  اون لباس دست‌دوم  رو كسي از من نمي‌خره.»

روايت تعميركار از  شرمِ نان و آبروداري

راهروها را رد مي‌كنم به يك مغازه رفوگري كيف مي‌رسم. زن پشت يك چرخ خياطي بزرگ كه مخصوص كيف دوزي است نشسته و بند كيف را زير چرخ برده و با دست ديگرش آن را از زير سوزن مي‌كشد. سايه‌ام را مي‌بيند، سرش را بلند مي‌كند و در پاسخ به سئوال‌هايم كمي مكث كرده و سپس مي‌گويد: « به قدري اين چيزها رو اطرافمون ديديم كه ديگه عادي شده. انگار فقر آدم‌ها ديگه عحيب نيست. دلمون هم مي‌سوزه اما نمي‌تونيم كاري كنيم.» هم كيف مي‌فروشد و هم تعمير مي‌كند اما به‌طور كلي هزينه‌هاي مغازه‌اش با تعمير كيف مي‌چرخد چون خيلي‌ها ديگر قدرت خريد كيف ندارند و همان كيف‌هاي كهنه قبلي را رفو مي‌كنند.  لحظه‌اي سكوت مي‌كند، بعد انگار چيزي به يادش مي‌آيد. خاطره‌اي كه مي‌خواهد تعريف كند، هنوز هم برايش سنگين است و موقع گفتن آن صدايش را به سختي مي‌شنوم.« چيزي كه واقعا من رو تكون داد اين بود كه يه بار خانومي اومد مغازه، خيلي مرتب و آراسته بود. يه جعبه شيريني خونگي هم با خودش آورده بود. گفت: اين شيريني رو براي شما درست كردم.

من هم تشكر كردم و ازش گرفتم. همراهش يه كيف خيلي خراب آورده بود براي تعمير. گفت: من يه دوقلو دارم، اوضاع‌مون خيلي بده. بايد پول شيرخشك و پوشك بدم، اينقدر وضعيتمون بده كه نمي‌تونم براي خودم كيف بخرم… اينو برام درست كن.. كيف از چند جا پاره بود، گوشه‌هاش داغون شده بود، دسته‌ش هم بايد كامل عوض مي‌شد. قبول كردم و براش درستش كردم. وقتي برگشت كه كيف رو تحويل بگيره، گفت: من همون شيريني رو آوردم جاي دستمزدتون، چون ندارم پول بدم. هر چي اصرار كردم كه پول شيريني رو بگير، تعمير كيف هم مهمون من باش، قبول نكرد. گفت: نه، من كه صدقه‌بگير نيستم. اين موضوع خيلي روي من تاثير گذاشت... تا چند روز حالم بد بود و به هر كسي كه مي‌رسيدم ماجرا رو تعريف مي‌كردم. آخه فكر كن يه زن چقدر بايد تحت فشار باشه كه همچين حرفي بزنه. واقعا اين زن چقدر بايد از اين كار و از اين گفت‌وگو ناراحت شده باشه؟  خيلي ناراحت ‌كننده  بود.» 

اين جمله‌ها را كه تعريف مي‌كند، لايه نازكي از اشك چشم‌هايش را مي‌پوشاند، اما خودش را جمع‌وجور مي‌كند تا اشك‌ از چشم‌هايش جاري نشود.«اين صحنه‌ها كم نيست. مردم با كيف‌هاي خيلي داغون ميان؛ حتي اونايي كه ظاهرشون خوبه و مرتبن. نزديك مدرسه‌ها كه مي‌شه، تعمير كيف بچه‌مدرسه‌اي‌ها بيشتره؛ زيپ‌ها پاره، دسته‌ها كنده...مي‌گن كيف گرونه اين رو يه جوري درست كن. دستمزد تعميرات كيف از بيست تومن شروع مي‌شه تا سيصد تومن. گرون‌ترين كيفم هم يه ميليون و نيمه، ولي بيشتر درآمدم از تعميراته چون مردم نمي‌تونن كيف بخرن. يه روزايي سه، چهار تا كيف براي تعمير دارم، يه روزهايي هم  هيچي  البته.»

پيرمرد بازنشسته‌اي  كه با كمك ديگران زندگي مي‌كند

يكي از مغازه‌داران هم كه سال‌هاست در اين بازار سرپوشيده كار كرده، تعريف مي‌كند: «يه خانمي هست كه از يه جاي دور مياد و كمك مي‌گيره، اين كارو هم سيستماتيك انجام مي‌ده، هميشه مياد. يه پيرمرد ديگه هم هست كه بعدازظهرها مياد... اول فكر مي‌كردم فقط دور مي‌زنه، مي‌گرده و پياده روي مي‌كنه، بعد فهميدم كه مغازه‌دارهاي ديگه بهش كمك مي‌كنن. اگر با چشم خودم نمي‌ديدم باورم نمي‌شد، خيلي آدم محترم و با آبروييه... يه بار باهاش حرف زدم، گفت بازنشسته‌ست ولي حقوق بازنشستگيش كفاف زندگيِ‌شو نمي‌ده بنابراين بچه‌هاش هم كمكش مي‌كنن. طوري رفتار مي‌كنه كه اصلا فكر نمي‌كنيد نيازمند باشه  و با همه  هم خوش و بش مي‌كنه.»

جلوتر يك مغازه لوازم تحريرفروشي هست كه حالا بيشتر از همه خلوت است. فروشنده‌اش مي‌گويد: « دم مدرسه‌ها هميشه يه شلوغي هست، چند نفر ميان دفتر مي‌خوان و مي‌گن كار با قيمت پايين به ما معرفي كن. در مقابل آدم‌هايي هم هستند كه مي‌گويند كار گرانقيمت و با كيفيت به ما معرفي كن. يه خانمي هم هست كه مي‌شناسيمش، هميشه مياد و موقع مدرسه‌ها هم به بچه‌هاش كمك كرديم. يه آقاي ديگه هم چند تا بچه داره، مياد  و صاحب‌كارم خيلي  بهش كمك مي‌كنه.»

دختر جواني كه از حدود يك هفته پيش جلوي بازار، غرفه‌ تغذيه دارد هم روايت ديگري دارد: « تازه اومدم اينجا، ولي توي همين هفته دو نفر اومدن و گفتن: «پول نداريم، ولي گرسنه‌ايم، اگه چيزي داري بده ما بخوريم.» از ظاهرشون كاملا مشخص بود كه فقيرن؛ لباس‌هاي پاره، صورت‌هاي كثيف و دست‌هاي سياه. به هر حال، اگه چيزي آماده داشته باشم بهشون مي‌دم، اما اون روز آخر شب بود و متأسفانه چيزي  نداشتم كه  بهشون بدم.»

همه هم البته نگاه يك جور و يك دست به ماجرا ندارند، مثلا يكي از مغازه‌دارها كه ظاهرا فرد سرشناس و معتمدي در اين بازارچه است و به گفته همسايه‌ها دست به خير دارد، مي‌گويد كه تعداد اين آدم‌هايي كه به عنوان فقير مي‌آيند، زياد نيست: « يه عده آدم خاصن كه ما مي‌شناسيمشون. فقط پول مي‌خوان. بعضي‌ها ميان مي‌گن براي پسرم شلوار بده، يه شلوار مي‌دي، مي‌خواد براي همه خانواده‌ش ببره. بعضي‌ها هم ميان دو قلم جنس مي‌گيرن، اگه سومي رو نديم فحش مي‌دن و نفرين مي‌كنن. آدم وقتي مي‌بينه، مي‌فهمه بعضي‌ها دروغ مي‌گن ولي خانم هيچ كس از اينجا يعني از مغازه من، دست خالي نمي‌ره. راستشو بخواي، وقتي يه نفر داره گدايي مي‌كنه در حالي كه ممكنه كه نيازمند نباشد ما باز هم بهش كمك مي‌كنيم چون به نظر من اون واقعا  فقيره   و اگه پولي هم بهش داده  بشه، حقشه.» 

در اين بازارچه سرپوشيده، هر مغازه‌دار روايت خودش را دارد؛ روايت‌هايي كه گاهي با هم تناقض دارند اما در يك نقطه به هم مي‌رسند: فشاري كه از ديوارهاي زندگي مردم بالا رفته و حالا از پشت ويترين‌ها، از لابه‌لاي پارچه‌ها و كيف‌ها، از چرخ‌خياطي‌ها و سيني‌هاي خوراكي خودش را نشان مي‌دهد. اينجا كه نه محله‌ پايين‌شهر است و نه مركز يك بازار پررفت‌وآمد همين تصوير نگران‌كننده ديده مي‌شود؛ و همين كافي است تا حدس بزنيم وضع در محله‌هاي ضعيف‌تر و شلوغ‌تر شهر چگونه است. مثلا يكي از مغازه‌داران بازار سنتي ستارخان كه چند روز پيش به‌طور اتفاقي با من هم‌مسير بود و جرقه نوشتن اين گزارش را روشن كرد، مي‌گفت؛ من بعضي از لباس‌هاي دست‌دومي كه خودم نمي‌خواهم را به بعضي از اين زنان كه براي دريافت كمك به مغازه‌ام مي‌آيند، نشان مي‌دهم، با چنان ذوقي اين لباس‌ها را مي‌برند كه باورتان نمي‌شود.«گاهي بعضي لباس‌ها خيلي كهنه‌ان اما بعضي‌ها باز هم اونا رو بر مي‌دارن و كلي هم دعا مي‌كنن اما بعضي‌ها توقع دارن هميشه لباس نو به اونها بدي.

يكي دو نفر هم نيستند كه ... به يه نفر لباس نو مي‌دي، به دو نفر، به سه نفر؛ اگه بخوام به همه لباس نو بدم كه بايد يه نفر سر ماه بياد دست خودم رو بگيره و حساب طلبكارها رو صاف كنه... قيمت‌ها هم كه هر روز بالا مي‌ره و گاهي فكر مي‌كنم اينجا، تبديل شدم به كارگر عمده‌فروش‌هاي بازار، نه دل دارم قيمت‌ها رو بالا ببرم و نه مي‌تونم، چون مردم نمي‌تونن بخرن. گاهي بعضي از زن‌ها كه معلومه خونه‌دار هستن و درآمدي ندارن لباسي رو مي‌خرن و همسرشون فرداش با دعوا مياد كه لباس رو پس بده يا اگه همراهشون باشه اصلا اجازه خريد بهشون نمي‌ده. يك نفر هست، شوهرش مريضه و نمي‌تونه كار كنه. معلومه كه آبروداره و حلال‌خور، اين زن سبزي قرمه درست مي‌كنه و هر چند وقت يك بار مياد اينجا. من گاهي ازش مي‌خرم و گاهي هم بهش لباس مي‌دم. نوش جونش واقعا.»

قدرت خريد مردم در چند سال اخير به‌شدت افت كرده و بعد از جنگ دوازده‌روزه هم آثارش پررنگ‌تر شده است. در مقابل، قيمت‌ها از خوراك و پوشاك تا ساير مايحتاج هر روز بالاتر مي‌روند؛ به‌ويژه در رده مواد غذايي، لبنيات، گوشت و ميوه‌ها. همين هفته قيمت شير كم‌چرب به ۴۲ هزار و ۵۰۰ تومان و شير پرچرب به ۵۲ هزار تومان رسيد. هر سطل ماست پرچرب يكي از برندها از ۱۷۸ هزار تومان در روزهاي اخير به ۱۹۵ هزار تومان رسيد. دليل آن هم تب برفكي اعلام شده. گزارش‌هاي ميداني نشان مي‌دهد ران ممتاز گوسفندي در ۱۰ آذر ۱۴۰۴ با قيمت ۸۰۳ هزار تومان عرضه شده است چرا؟ ظاهرا قيمت نهاده‌هاي دامي و مشكل توزيع آن، اين افزايش قيمت‌ را رقم زده. طبق داده‌هاي مركز آمار ايران، نرخ تورم خوراكي‌ها و آشاميدني‌ها در آبان‌ماه به ۶۶.۲ درصد رسيده است؛ عددي كه هر دليلي؛ جنگ يا بيماري و كم آبي داشته باشد به‌روشني فشار سنگين بر معيشت خانواده‌ها را نشان مي‌دهد.

انجمن توليدكنندگان پوشاك چندي پيش اعلام كرد كه هزينه‌هاي توليد پوشاك از سال ۱۳۹۰ تاكنون با افزايش ۱۰۰۰ درصدي همراه بوده و مطابق جديدترين آمار مركز آمار ايران تورم سالانه گروه پوشاك و كفش بيش از ۳۳ درصد گزارش شده است. تمام اينها در حالي است كه هنوز افزايش قيمت بنزين اجرايي نشده و تاثير آن بر زندگي و قيمت‌ها مشخص نيست. مردم شايد بتوانند خريد كيف و كفش و لباس را حذف كنند و به تعويق بيندازند، لباس و كيف‌هاي كهنه‌شان را رفو كنند و از خريد پوشاك نو چشم بپوشند اما حذف مواد غذايي سالم، پروتئين و ويتامين‌ها، برابر است با فرسايش تدريجي سلامتي؛ چيزي كه نه مي‌توان از آن صرف‌نظر كرد و نه مي‌توان ترميمش را قسطي خريد.

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.