به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، نوروز سال گذشته و امسال به دلیل وجود شرایط خاص و رعایت پروتکلها اغلب افراد در خانه مانده و از دید و بازدیدهای مرسوم سالهای پیشین خبری نیست همین موضوع فرصتی فراهم میکند تا این رسانه برای مخاطبان در ایام تعطیل کتابهایی را برای مطالعه تحت عنوان «ریز مطالعه» پیشنهاد دهد.
در این مجال به کتاب «ابوباران» شامل خاطرات مصطفی نجیب، مدافع حرم افغانستانی نوشته زهرا سادات ثابتی میپردازیم و برای نوروز ۱۴۰۰ پیشنهاد میکنیم. پس برای آشنایی ابتدایی کتاب را معرفی میکنیم.
مصطفی نجیب، جانشین فرمانده و بنیانگذار تیپ فاطمیون بود که در این کتاب از زمان تولدش و خاطراتی که در مشهد داشته تا حضور در فاطمیون و سوریه را به عنوان مدافع حرم روایت کرده است.
یکی از بخشهای مهم این کتاب که در جذابیت آن هم تأثیر داشته، زمان حضور مصطفی نجیب در سوریه و شرح عملیاتهایی است که تیپِ فاطمیون در سوریه انجام دادهاند؛ از جمله عملیاتهای مُلَیحه، حندرات، دیرالعدس، تل قرین، بصریالحریر، فتح تدمُر، نُبل و الزهرا، آزادسازی حلب، فتح، بوکمال و... . در هر یک از این عملیاتها بخشهای تأثیرگذاری از جنگ و مواجه رزمندهها و مردم با نیروهای دشمن با نگاهی واقعبینانه و به دور از تقدسبخشی روایت میشود.
گفت به ما مدافعان افغانستانی میگویند «فاطمیون». چون مانند حضرت فاطمه سلام الله علیها هم غریب هستیم، هم گاهی مظلوم واقع میشویم. این غربت و مظلومیت را در جای جای روایتش احساس کردم؛ چه قبل از این که فاطمی بشود و چه بعد از آن.
نویسنده میگوید: راوی این کتاب، مردی به راستی نجیب است، و اسم جهادیاش، برازنده اوست! در طول ساعتهایی که سرگرم گفتوگو بودیم، خاطرات، گاه او را سر ذوق میآورد و گاه دل تنگ آن روزها میکرد. هر چه بود، صادقانه و مخلصانه از آنچه بر زندگی پرفراز و نشیبش گذشته بود، گفت؛ آن چنان متواضع که به جای ضمیر «من»، ضمیر «ما» را مینشاند. در همان جلسه اول متوجه شدم در اغلب موارد، منظورش از این «ما» خود اوست؛ اما به رسم فروتنی یا هر عهدی دیگر، از به رخ کشیدن خودش حتی در لفظ «من» پرهیز میکند.
با همرزمان شهیدش قدم در راهی گذاشته بود که آنها تا انتها رفته بودند. وقتی از شهادت سید غلام سخی حسینی، علی شارژی، سید ابراهیم یا دیگر دوستانش میگفت، لبخند به لب داشت. باورش این بود آنها رفتنی بودند، و اگر میماندند، جای تعجب داشت. اما برای رفتن ابوحامد هنوز غمگین بود، شاید چون در ماههای آخر زندگی او، دفتردارش بود و تقدیر، این بود که از نزدیک شاهد شهادتش باشد. من هم بعد از چندین سال، شاهد اندوه و لحن ناباورانه مردی بودم که گویی پدرش را سالیان پیش از دست داده؛ اما هنوز غمش مرهمی نیافته است.
صداقت او در بیان واقعی خاطرات این نبرد و ظرافتهایش، گرچه قلبم را به لرزه در میآورد، نیمی دیگر از قلبم را محکم میکرد و به من میآموخت حقیقت همیشه تلخ نیست؛ بلکه حقیقت هرچند یگانه باشد، مانند سکه دو رو دارد؛ رویی شیرین و رویی تلخ، و او از راست گفتن و نشان دادن دو روی سکه ابایی نداشت.
ابوباران راویتگر زندگی مدافعی است که به قول نویسنده کتاب، صداقت او در بیان واقعی خاطراتش و ظرافتهایش قلب را به لرزه درمیآورد. کتابی که متفاوت است با دیگر کتابهایی که تا به حال در این حوزه وجود داشته است. خواندن زندگی مدافعان حرم همیشه جذابیت دارد اما این روایتی که تازه منتشر شده است. قرار است از مسائلی بگوید که تا به حال کسی در مورد آنها صحبت نکرده است. روایتهایی عجیب و واقعی از زندگی یک مدافع حرم افغانستانی.
در بخشی از این کتاب خاطرهای از دیدار با حاج قاسم سلیمانی دارد که به گفته خودش یکی از دیدارهای مهم و دوست داشتنی زندگی او بوده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«استان درعا، هممرز با اسرائیل است و پادگان و پایگاههای نظامی زیادی دارد. برای همین، موقعیتهای جغرافیایی مصنوعی هم ساختهاند؛ کوهها و تلهایی که در دل آنها تونل و راههای مخفی درست کردهاند. شبی، من و ابوحامد و دانیال از این تونلها و ایست و بازرسیهایش رد شدیم. من نمیدانستم کجا قرار است برویم؛ اما ابوحامد، کارتی را که همراه داشت، به مأموران لبنانی نشان داد و آنها به ما اجازه عبور دادند. تا اینکه به منطقه تاریکی رسیدیم و ماشین را نگه داشتیم. به محض پیاده شدن یک نفر جلو آمد و به من دست داد و گفت: چطوری جوان؟
در تاریکی شب نتوانستم چهرهاش را تشخیص بدهم، اما وقتی با ابوحامد به داخل یک اتاقک رفتند، دانیال به من گفت: فهمیدی آن مرد که بود؟ حاج قاسم بود.
باورش برایم سخت بود خیلی خوشحال و هیجان زده شدم...».
در بخشی از خاطرات آمده: همهچیز از یک عکس شروع شد که در فیس بوک دیدم. سه مرد افغانستانی با لباس نظامی و سلاح به دست، پشت خاکریز ایستاده بودند. روی کلاه خودشان سربند «لبیک یا زینب» بسته بودند و زیر عکس نوشته شده بود: «رزمندگان افغانستانی در سوریه.»
در جستوجوهای اینترنتی به سایتی رسیدم که اخبار جنگ در سوریه را دنبال میکرد هرچه برای مسئولش پیام فرستادم مرا راهنمایی کند، جواب میداد: «چنین چیزی وجود ندارد ما حضور نظامی نداریم حضور ما مستشاری است.» سرانجام یک روز صبح دیدم فقط یک شماره تلفن برایم فرستاده است. همان لحظه لباس پوشیدم و به خانهای رفتم که گویا تا کسی را نمیشناختند، راه نمیدادند. گفتم من همین الان با شما تلفنی صحبت کردم و نشانی اینجا را به من دادید. سرانجام در باز شد و داخل رفتم... .
این کتاب توسط انتشارات خط مقدم و در شمارگان هزار نسخه و قطع رقعی، روانه بازار نشر شده است.
انتهای پیام/