به گزارش همشهری آنلاین، در شبی که فردای آن به آزادسازی خرمشهر ختم شد، بین نیروهای اشغالگر چه گذشت؟ نگاه آنها به فردای آن شب که شهر از دست آنها، اشغالگران خارج میشد، چگونه بود؟ پاسخ این سئوالها و همچنین سئوالات مشابه را میتوان در کتاب «آخرین شب در خرمشهر» یافت؛ خاطرات سرهنگ عراقی، «کامل جابر» که با ترجمه فاتن سبزپوش منتشر شده و شرح نسبتاً کاملی از وضعت روحی فرماندهان و سربازان اشغالگر در آن شب سرنوشتساز است. کامل جابر در این کتاب توضیح میدهد که در آن روزها و ساعات پایانی چه کسانی به شهر وارد شدند و چه اقداماتی صورت گرفت. فرماندهانی که برای بازرسی و رصد و بررسی به خرمشهر و مرزهای آن میآمدند. طبق خاطرات سرهنگ عراقی، بعثیها طبق گزارشهایشان میدانستند که ایران بهزودی حمله وسیعی را علیه عراق آغاز خواهد کرد و به همین منظور در حال بررسی و بازنگری در تأسیسات دفاعی بودند. بعثیها همچنین هر خانه و مغازه و کارخانهای که سالم مانده بود را با ماشینهای سنگین مانند لودر ویران کردند تا بتوانند بر پیشروی نیروهای ایرانی تسلط داشته باشند و سربازان بتوانند آزادانه بجنگند.
- رفت و آمد مسئولان رده بالا به خرمشهر
سرهنگ کامل جابر در کتاب خاطراتش مینویسد: «گزارشهای رسیده از واحدهای مستقر در خرمشهر حاکی از آن بود که در غرب کارون تحرکات غیرعادی بهچشم میخورد و نفربرهای ایرانی مردم را بهطور منظم از منطقه خارج میکنند. این خبر را هواپیماهای گشتی ما تأیید کردند و همین باعث شد تیپ ما به خرمشهر اعزام شود و مسئولان نظامی رده بالا نیز رفتوآمدهایی به خرمشهر داشته باشند.» این سرهنگ عراقی، وقایع را طبق تاریخ و ساعت روایت میکند. او نام لشکر، تیپها و گردانهایی که در مختصات جغرافیایی خرمشهر مستقر بودند را ذکر میکند و نحوه سقوط بخشهای مختلف شهر را توضیح میدهد. وضعیت برای بعثیها در جبهههای نبرد به حدی وخیم میشود که آخرین نقطه باقیمانده یعنی قسمت شمالشرقی خرمشهر و پل نهر عرایض که نیروهای عراقی از طریق آن میتوانستند خود را به اروندرود برسانند با عقبنشینی نیروهای متجاوز به دلیل ناتوانی از حفاظت پل، بهدست نیروهای ایرانی میافتد.
- نابودی تیپ طلایی ۴۴
راوی کتاب «آخرین شب در خرمشهر» نقل میکند: «نابودی تیپ ۴۴ و گردان یکم از تیپ ۴۸، مسأله بسیار مهمی بود. چون تیپ ۴۴، تیپ طلایی ارتش عراق محسوب میشد و فرماندهان آن از بهترین فرماندهان ارتش عراق بودند. فرمانده تیپ میگفت: «فکر نمیکردم این تعداد نیرو برای حمله به سمت ما بیایند، آنها هیچ فرصتی به ما ندادند، هریک از آنها با استقبال از مرگ به سمت ما هجوم میآورد.» محتوای کتاب نشان میدهد با اینکه از طرفی پیغامها و پیامهای صادره از بغداد بر ادامه روند مقابله با نیروهای ایرانی تأکید میکنند، اما از طرفی وضعیت میدانی شهر برای بعثیها و متجاوزان بسیار وخیم است. سربازان فرار میکنند. افسران درجههای خود را میکندند تا شناسایی نشوند و پا به فرار میگذراند.
- وقتی نیروهای ایرانی را نیروی اسلامی دیدند
از نکتههای جالب کتاب اینکه سرهنگ عراقی نیروهای ایرانی را «نیروهای اسلامی» مینامد و چه اسم مناسبی است برای رزمندگان از تعلقات دنیوی گذشته که آمدند از اسلام و کیان وطن دفاع کردند. آنها برای اسلام از همهچیز دست شستهاند و انگیزهای فوقالعاده دارند تا پرچم اسلام را برافراشته کنند. جایی از کتاب راوی از قول یک افسر بازنشسته مصری این موضوع را نقل میکند. سرلشکر شاذلی، افسر بازنشسته مصری وقتی تجهیزات دفاعی عراق را دید، با تعجب گفت: «امکان ندارد هیچ نیرویی بتواند واحدهای دفاعی شما را با این عظمت نابود کند.» این دیدگاه نشان می دهد سرلشگر شاذلی قدرت ایمان به خدا و اراده نیروهای ایرانی یا به قول سرهنگ کامل جابر نیروهای اسلامی را دستکم گرفته بود.
- اهدای نشان شجاعت برای سرپوش گذاشتن به شکست بزرگ
کتاب خاطرات کامل جابر، رویکرد خاطرهمحور و مستندگونه دارد تا از زاویهای با فتح سوم خرداد مواجه شویم که یک دشمن بعثی مینگرد. از زاویهای با ارتش بعث مواجه شویم که افراد حاضر در میدان از خود بعثیها، نقل میکنند. روایت افسران رده بالای عراقی که برای خوشآمد بغداد و صدام، واقعیت را کتمان میکردند. افسرانی که در گیرودار میدان، در تلاش بودند تا خود را نجات دهند و افسران رده پایین و سربازان را سپر بلای خود و قربانی کنند تا مفری بیابند و به سوی عراق فرار کنند. البته رژیم بعث پس از شکست در جبهه خرمشهر و عقبنشینی نیروها حکم اعدام بسیاری از افسران را صادر کرد، اما عده ای هم مانند سرهنگ کامل جابر نشان شجاعت گرفتند؛ نشان شجاعتی که برای سرپوش گذاشتن بر این شکست بزرگ استفاده شد. سرهنگ از قول احمد زیدان خاطرهای از صدام حسین نقل میکند که عمق شکست خرمشهر برای بعثیها را نشان میدهد. صدام میگوید: «من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم، این نشانها برای سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است، کاش کشته میشدید و عقبنشینی نمیکردید.» او سپس گفت: «چهره ما و چهره تاریخ را سیاه کردید. چرا از سلاحهای شیمیایی استفاده نکردید؟ من آرام نمیشوم تا روزی که سرهای شما را زیر چرخ تانکها ببینم.» رذالت صدام تا آن جا بود که وقتی یکی از افسران گفت: «قربان، در این صورت، سلاح شیمیایی بر سربازان خودمان هم اثر میکرد؛ چون ما نزدیک دشمن بودیم.» فریاد زد:«به درک! آیا خرمشهر مهمتر بود یا جان سربازان، ای مردک پست؟!» یعنی او نه تنها ابایی از قربانی کردن مردم عادی و زنان و کودکان نداشت، که حتی جان سربازان و نیروهای خودی حزب بعث هم برایش بیاهمیت بود و اگر نبودند دریادلان و دلاورانی که با این دیو بیرحم پنجه در پنجه اندازند، معلوم نبود چه بر سر طفل نوپای جمهوری اسلامی ایران میآمد.
در انتهای کتاب دو سند محرمانه از وضعیت جنگی خرمشهر در بحبوحه نبرد قرار داده شده و خود، گویای وضعیت نیروهای بعثی در آخرین ساعتهای اشغال خرمشهر است.