به گزارش همشهری آنلاین، زن ۲۸ سالهای با مراجعه به کلانتری شفای مشهد به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: دومین فرزند از یک خانواده ۵ نفره هستم. پدرم کاسب است و اوضاع مالی خوبی داریم، اما هیچگاه رابطه خوبی با اعضای خانوادهام نداشتم.
پدرم فردی منفعل است که زیر سلطه مادرم زندگی میکند و انگار از خودش اختیاری ندارد. مادرم زنی بسیار کنترلگر است و همیشه همه چیز باید طبق نظر او باشد و من از پدرم هم که مرا حمایت نمیکند، دلشکسته هستم.
من در ۱۸ سالگی برای فرار از محیط خانه با اولین خواستگارم ازدواج کردم و در طول ۳ سال خانهداری هیچوقت با همسرم هم نظر نبودیم و با هم تفاهم نداشتیم. او از من ۱۲ سال بزرگتر بود و اصلا دنیای همدیگر را درک نمیکردیم. به همین علت از او جدا شدم و دوباره به خانه پدرم بازگشتم.
- سرانجام شوم ازدواج با دختری که ۱۰ سال بزرگتر بود | من نامزد قبلیم را خیلی دوست داشتم اما...
- شکایت مرد خیانتدیده از همسر دومش | پدرم خواب دیده بود که...
از همان زمان نیش و کنایههای مادرم شروع شد. انگار که طلاق من برای او خیلی سنگین بود. او با صحبتهایش مرا تحقیر میکرد که تو عرضه نداشتی زندگیت را نگه داری و طلاق گرفتی. در مقابل این حرفها پدرم فقط سکوت میکرد، اما من دنبال یک حامی بودم. پدرم را خیلی دوست داشتم، ولی به علت اینکه همیشه حمایتش را از من دریغ میکرد، برایم با مادرم فرقی نداشت.
در این شرایط به تحصیل ادامه دادم و در رشته معماری مدرک کارشناسی گرفتم. سپس برای ادامه تحصیل و اینکه از محیط خانه دور باشم در مقطع فوق لیسانس در یکی از دانشگاههای غرب کشور قبول شدم. این شهر را برای این انتخاب کردم که از خانه دور باشم و در کنار کتابها و دوستانم دنیای جدیدی را تجربه کنم. فکر کردم شاید بتوانم در هوای دیگری نفس بکشم.
در آن دوره برای گذران زندگی حسابدار یک رستوران به صورت پارهوقت بودم تا مخارجم را تامین کنم. یک روز وقتی خسته از سر کار به خانه بازمیگشتم، از روی کنجکاوی یک بسته سیگار خریدم و کشیدم. آن شب خیلی احساس راحتی کردم، این بود که بعد از آن هر شب شروع به مصرف سیگار کردم و به قول معروف سیگاری شدم.
در همین روزها یک گروه از دوستان و همکلاسیهایم را در رستوران جمع کردم و با آنها به دامن طبیعت رفتیم و در کنار هم مشروب و ماده مخدر گل مصرف کردیم، اما بعد از گذشت مدتی افسردگی و اضطراب شدیدی در وجودم احساس کردم.
در آن مدت با پسری از دانشکده که در مقطع دکتری دانشجو بود، دوست شدم. این رابطه عاطفی ۶ ماه طول کشید. ابتدا همه چیز خوب بود، ولی بهتدریج احساس کردم او فقط از احساسات و عواطف من سوءاستفاده میکند و من بازیچهای برای هوسرانیهایش شدهام. این بود که از آن رابطه بیرون آمدم و در حالی که دوران سختی را میگذراندم، بعد از دانشآموختگی به خانه برگشتم.
همچنان سرکوفتهای خانواده آزارم میداد به همین دلیل تصمیم گرفتم سر کار بروم. صبح تا عصر در یک شرکت کار میکردم و شب نیز در کافهای حسابدار بودم. دیگر گل و مشروب استفاده نمیکنم، ولی وابستگی شدیدی به سیگار دارم.
اصلا وضعیت خوبی ندارم. دیگر نمی توانم به کسی اعتماد کنم. با اینکه خواستگاران خوبی دارم، ولی بیاعتمادی به روابط قبلی مرا از ازدواج نیز ترسانده است. واقعا نمیدانم کجای زندگیم قرار دارم و میخواهم چه کار کنم. در برزخی عجیب گیر کردهام.
اقدامات کارشناسی و مشاورهای برای کمک به زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار رئیس کلانتری شفای مشهد در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.