در نگاه اول، شاید عجیب یا حتی بیاهمیت بهنظر برسد؛ اینکه چرا کسی باید بعد از مرگ یک فرد، صفحه او را دنبال کند؟ چرا باید زیر پستهایی که دیگر بهروزرسانی نمیشوند، صدها کامنت بگذاریم؟ اما واقعیت این است که این رفتارها، چیزی فراتر از کنجکاوی یا هیجان لحظهایاند؛ آنها آینهای از نیازهای عمیق روانی و فرهنگی ما هستند، در جهانی که مرگ هم دیجیتال شده است.
به گزارش تبیان، وقتی خبر مرگ کسی را میشنویم، ناخودآگاه سراغ حساب کاربری مجازیاش میرویم. دنبال آخرین عکسی میگردیم که منتشر کرده، آخرین استوری، آخرین لبخند. پیامها را میخوانیم؛ بعضیها هنوز نمیدانند که او دیگر نیست، بعضیها تسلیت گفتهاند، بعضیها هم تنها یک قلب فرستادهاند. چرا این کار را میکنیم؟ چرا مرگ، صفحهای در شبکههای مجازی را ناگهان زنده میکند؟
ماجرا فقط به یک کنجکاوی لحظهای محدود نمیشود؛ به نظر میرسد با مرگ، نوعی زندگی دیجیتال تازه آغاز میشود. از بازیگران و هنرمندان تا افراد عادی که بعد از فوتشان به ناگهان دنبالکننده تعداد دنبالکنندگانشان افزایش مییابد. اما این اتفاق یک پدیده جهانی است.
کوری مونتیث – کانادا
بازیگر جوان در سال ۲۰۱۳ که به طور ناگهانی از دنیا رفت. اما مرگش پایان ماجرا نبود. طرفدارانش، کمپینی به راه انداختند با هشتگ #DontDeleteCorysTwitter تا توییتر او پاک نشود. آن صفحه، جایی برای سوگواری شد. کاربران، خاطراتشان را زیر توییتهای قدیمیاش نوشتند، و فالوئرهایش به طرز عجیبی افزایش یافتند. تا سالها بعد، حساب او همچنان بیش از ۱.۶ میلیون دنبالکننده داشت. پیج او تبدیل به یک «یادمان دیجیتال» شده بود؛ چیزی شبیه سنگ قبر، با دکمههای لایک.
اکاترینا کاراگلانووا – روسیه
اکاترینا، بلاگر سفر و اینفلوئنسر روس، در سال ۲۰۱۹ به قتل رسید. اتفاقی تلخ و ناگهانی که رسانهای شد و موجی از همدردی برانگیخت. پس از مرگ، شمار فالوئرهای پیج او حدود ۳۰ هزار نفر افزایش یافت. زیبایی تصاویر سفر، ترکیب غم و زندگی و تراژدی پایانناپذیرش، او را به یکی از نمادهای سوگواری دیجیتال بدل کرد.
بیانکا دوینز – آمریکا
بیانکا، نوجوان اینستاگرامی، در سن ۱۷ سالگی به قتل رسید. داستان هولناک زندگی و مرگ او، در شبکههای اجتماعی آمریکا طوفانی به پا کرد. شمار دنبالکنندگانش دو برابر شد. پستها مثل یک تشییعجنازه آنلاین که هر روز ادامه داشت؛ محل سوگواری شدند.
راجر ایبرت – آمریکا
منتقد سینمایی معروف، پس از مرگ، همچنان در توییتر فعال ماند؛ همسرش صفحه او را زنده نگه داشت و آن را به تریبونی برای گرامیداشت نقدها و اندیشههای راجر تبدیل کرد. انگار مرگ، نقطه پایان نبود، بلکه انتقال قلم به دستی دیگر بود.
در نگاه اول، شاید عجیب یا حتی بیاهمیت بهنظر برسد؛ اینکه چرا کسی باید بعد از مرگ یک فرد، صفحه او را دنبال کند؟ چرا باید زیر پستهایی که دیگر بهروزرسانی نمیشوند، صدها کامنت بگذاریم؟ اما واقعیت این است که این رفتارها، چیزی فراتر از کنجکاوی یا هیجان لحظهایاند؛ آنها آینهای از نیازهای عمیق روانی و فرهنگی ما هستند، در جهانی که مرگ هم دیجیتال شده است.
مرگ، هنوز یکی از بزرگترین رمزهای بشر است. ما از آن میترسیم، دربارهاش حرف نمیزنیم، اما با اولین فرصت به تماشایش مینشینیم. وقتی مرگ به صفحهای در اینستاگرام یا دیگر حسابهای کابری پیوند میخورد، این کنجکاوی فوران میکند که آخرین استوری چه بوده؟ آخرین کپشن چه چیزی گفته؟ آیا نشانهای از مرگ در پستهایش بوده؟ کاربران با دقتی وسواسگونه این ردپاها را دنبال میکنند، انگار مرگ را در میان فیلترها و قابهای رنگی اینستاگرام رمزگشایی میکنند.
در دنیایی که ارتباطها اغلب مجازیاند، طبیعی است که عزاداری هم به فضای آنلاین منتقل شود. نظرسنجی Digital Death Survey نشان میدهد بیش از ۶۰ درصد کاربران، دسترسی به حساب اجتماعی عزیز فوتشدهشان را برای سوگواری حیاتی میدانند. این صفحات، تبدیل به مکانهایی شدهاند برای گریه نکرده، حرفهای نگفته، یا حتی ابراز عشقهایی که دیگر فرصتش نیست. درست مثل سنگ قبر، اما با قابلیت لایک و ریپلای.
ما با داستانها زندگی میکنیم. وقتی مرگی ناگهانی و تلخ باشد، داستانش جذابتر میشود. مثل یک فیلم، با نقطه اوج، تعلیق و پایان غمانگیز. کاربران به پیجها سر میزنند نه فقط برای همدردی، بلکه برای تجربه یک روایت دراماتیک. روایتهایی مثل قتل بیانکا دوینز یا اکاترینا کاراگلانووا، آنقدر دراماتیک بودند که مخاطب احساس میکرد وسط یک سریال واقعی قرار گرفته. این جاذبه روایی، از عناصر اصلی روانشناسی روایت است؛ ما به دنبال معنا در قصهها هستیم، حتی اگر پایانی تراژیک داشته باشند.
وقتی مرگی خبرساز میشود، یک پدیده آشنا هم پشت سرش اتفاق میافتد، افزایش شدید فالوئرها. کاربران موجوار به سمت پیج میروند؛ گاهی از سر همدلی، گاهی برای اینکه چیزی را از دست ندهند. این همان «اثر موجی» است. فردی که تا دیروز فقط چند هزار دنبالکننده داشت، ناگهان به ترند شبکههای اجتماعی تبدیل میشود.
پلتفرمهایی مانند فیسبوک و اینستاگرام، در واکنش به همین تغییر فرهنگی، قابلیت «یادبود دیجیتال» (Memorialization) را ایجاد کردهاند. اگر حساب کاربری فردی فوتشده توسط خانواده یا دوستانش گزارش شود، پلتفرم آن را به حالت یادبود درمیآورد و عبارت “Remembering” یا “در یاد” را بالای نام او اضافه میکند.
این حساب دیگر قابل ویرایش یا ورود به آن نیست، اما همچنان قابل مشاهده است؛ جایی برای خاطرهنویسی، عکسدیدن و غمنامههای دیجیتالی. اما همین فضا، که قرار بود آرام و محترمانه باشد، بهراحتی میتواند به جولانگاهی برای سوءاستفادهگران تبدیل شود.
از هکرهایی که با سوءاستفاده از بیدفاعی حسابهای متوفی، اطلاعات شخصی او را سرقت میکنند، گرفته تا کسانی که با پست کردن پیامهای دروغین یا هیجانی، سعی میکنند موجی احساسی بسازند و از مرگ دیگری، دیده شوند.
براساس گزارشها، هرساله اطلاعات بیش از ۲.۵ میلیون نفر فوتشده در آمریکا از طریق حسابهای شبکه اجتماعیشان به سرقت میرود. این افراد دیگر زنده نیستند تا از خودشان دفاع کنند، اما دنیای دیجیتال آنها هنوز باز است: ایمیل، شماره تماس، اطلاعات کارت بانکی، مکالمات خصوصی و عکسهایی که شاید هیچگاه برای عموم منتشر نشده بودند. این تهدید نه فقط یک هشدار فنی است، بلکه نشانهای است از بیپناهی مرگ در برابر زندگی بیپایان اطلاعات.
واقعیت این است که هنوز سازوکار مشخص، ساده و فراگیری برای مدیریت «میراث دیجیتال» وجود ندارد. بسیاری از کاربران نمیدانند که میتوانند برای بعد از مرگ خود، “وارث دیجیتال” تعیین کنند. بسیاری از خانوادهها هم نمیدانند چه کارهایی باید انجام دهند تا جلوی هک یا انتشار اطلاعات را بگیرند. این خلأ، در دنیایی که هرکسی پروفایل دارد، یک چالش جمعی است.
امروزه صفحههای اجتماعی نقش سوگواری را برعهده گرفتهاند. دوستان و آشنایان، عکسهای مشترک را در قالب پست یا استوری منتشر میکنند. جمعهای سوگواری، به کامنتهای جمعی در زیر آخرین پست فرد متوفی تبدیل شدهاند. حتی مراسم یادبود مجازی، با لینک زوم یا لایو اینستاگرام برگزار میشوند.
این تحول، اگرچه امکانات جدیدی برای همدلی و حضور فراهم میکند، اما سؤالات تازهای هم با خود میآورد: آیا این حجم از ابراز احساسات واقعی است، یا تحت فشار اجتماعی است؟ آیا استوری مشکی گذاشتن نشانه اندوه است، یا تلاشی برای نشاندادن اینکه “من هم هستم”؟
مرگ، آینهای برای ما
ما با مردگان چه نسبتی داریم؟ این شاید سادهترین و در عین حال بنیادیترین سؤال این گزارش باشد. وقتی یک حساب کاربری پس از مرگ صاحبش هزاران دنبالکننده جدید میگیرد، یا وقتی برای کسی که او را نمیشناختیم استوری تسلیت میگذاریم، دقیقاً چه کاری میکنیم؟ همدردی؟ کنجکاوی؟ یا ساختن چهرهای عمومی از خودمان بهعنوان انسانی حساس و همراه؟ شاید بسیاری از ما، با مرگ دیگران، در حال رامکردن ترس خودمان باشیم.
وقتی به صفحه فرد فوتشده سر میزنیم و او را دنبال میکنیم میزنیم، گویی میخواهیم به خودمان اطمینان دهیم که هنوز چیزی از آن آدم، از آن زندگی، باقی مانده و اگر چیزی باقی مانده، شاید ما هم فراموش نخواهیم شد.
شاید مرگ، هنوز همان پایان بزرگ و رازآلود باشد؛ اما شکل مواجهه ما با آن، تغییر کرده است. حالا مرگ، در دل تایملاینها رخ میدهد، در دل دایرکتها و نوتیفیکیشنها. ما برای رفتگانمان پست میگذاریم، استوری میسازیم و زیر آخرین عکسشان، با بغض و ایموجی و خاطره خداحافظی میکنیم. اما آنچه باقی میماند، فقط تصویری از آنها نیست؛ تصویری از ما هم هست. از ترسهایمان، نیازهای احساسیمان، و شاید تلاشی برای آنکه مرگ را، که اینهمه دور و ناآشناست، کمی آشناتر کنیم. و این تصویر، اگر قرار است بعد از ما حرف بزند، ایکاش صادق باشد؛ با خودمان، با زندگیمان، و با مرگمان.