دنياست خوب و دنيا ليكن بقا ندارد (صوفی عشقری)

بیتوته دوشنبه 26 خرداد 1404 - 00:45

دنياست خوب و دنيا ليكن بقا ندارد (صوفی عشقری)



اشعار صوفی عشقری

 

 

دنياست خوب و دنيا ليكن بقا ندارد

دارد چو بيوفايی يك آشنا ندارد

هرچيز در شكستن فرياد می برآرد

اما شكست دلها هرگز صدا ندارد

دانی چنار باخود آتش زند چه باعث

سرتابپای دست است, دست دعا ندارد

شخصيکه بينوا شد خانه بدوش گردد

در هر کجا که باشد بيچاره جا ندارد

هرچند دختر رز در ميکده عروس است

افسوس دستُ پايش رنگ حنا ندارد

دلدارِ پرغرورم بسيار مستِ ناز است

چون سايه در پيش من, رو بر قفا ندارد

اين حرف را به تكرار از هر كسی شنيدم

ظالم به روی دنيا ترس از خدا ندارد

با رهروئ بگفتم اينراه کدام راه است

گفتا که راه عشقست هيچ انتها ندارد

کرد هرکه را نشانه يکذره بج نگردد

دست قضا بعالم تير خطا ندارد

فرزند ارجمندم گرچه قمارباز است

ليکن نماز خود را هرگز قضا ندارد

نزد طبيب رفتم خنديده اينچنين گفت

درد تو درد عشق است هرگز دوا ندارد

در صفحهء کتابی ديدم نوشته اين بود

صد بار اگر بميرد عاشق فنا ندارد

يارب تو کن حفاظت پامانده عشقری را

بر دشت حيرت آباد پشتُ پناه ندارد

افتاده‌ عشقری را بالای خاك ديدم

گفتم به اين اديبی يك بوريا ندارد

صوفی عشقری

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

منبع خبر "بیتوته" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.