در ادبیات رسمی و رسانهای غرب، مداخلات نظامی آمریکا واسرائیل در خاورمیانه همواره با بزک مفاهیمی چون «آزادی»، «دموکراسی» و «توسعه انسانی» همراه بوده است. اما نگاهی به واقعیت میدان، چیز دیگری روایت میکند: کشوری ویران، مردمانی آواره، اقتصادهایی فروپاشیده، و ساختارهایی که هرگز فرصت نوسازی نیافتند.
بازگشت ترامپ به قدرت در آمریکا، همزمان با تحولات جدید در سوریه و تغییر رهبری سیاسی در آن کشور، بار دیگر یادآور این واقعیت تلخ است که پروژههای طراحیشده در اتاقهای فکر واشنگتن و تلآویو، نه برای ساختن، که برای کنترل، تخریب و فروپاشی ملتها طراحی شدهاند.
خروج بشار اسد از قدرت و جایگزینی او با فردی چون جولانی، چهرهای برخاسته از جریانهای افراطی، بیش از آنکه محصول خواست مردم سوریه باشد، نتیجه یک دهه حمایت پنهان و آشکار غرب از گروههای مسلح، ویرانی سیستماتیک حاکمیت ملی، و باز شدن راه برای حاکمکردن چهرههای نیابتی در بدنه سیاسی این کشور است. سوریه امروز نه آزاد است، نه آباد؛ بلکه بخشی از آن زیر سلطه نیروهای بیریشه و بخشی دیگر آماج حملات اسرائیلی.
ادعای آمریکاییها مبنی بر آزادیبخشی در عراق، افغانستان یا سوریه، حالا پس از دو دهه، به نمادی از نفاق سیاسی بدل شده است. ملتهایی که قرار بود «آزاد» شوند، هنوز از زیر آوار جنگ و تحریم و فساد سر برنیاوردهاند.
عراق: پس از اشغال به بهانه «سلاح کشتارجمعی»، به آزمایشگاه سیاستهای تجزیهطلبانه بدل شد. داعش، القاعده، فساد بیپایان، و دخالت بیوقفه واشنگتن، آینده این کشور را گروگان گرفته است.
افغانستان: پس از ۲۰ سال اشغال، با بازگشت طالبان و فرورفتن در فقر و انزوای جهانی، تنها یک قربانی دیگر است در پروژهای که هرگز برای توسعه طراحی نشده بود.
سوریه: از میدان نبرد قدرتهای جهانی به صحنه تثبیت تروریسم بدل شد. آمریکا بهجای تلاش برای توقف درگیری، با تسلیح گروههای رادیکال، مسیر را برای نابودی زیرساختها، نهادهای آموزشی و سلامت، و فروپاشی همبستگی ملی هموار کرد.
اسرائیل طی سالها، با ادعای دفاع از خود، همواره پروژههای تخریب ساختار دولتها در منطقه را دنبال کرده است. در غزه، حملات پیدرپی تنها زیرساختهای بهداشتی و آموزشی را از بین نبرده، بلکه میلیونها فلسطینی را به چرخهای بیپایان از فقر، گرسنگی و آوارگی انداخته است.
لبنان: از سال ۱۹۸۲ تاکنون، بارها صحنه تعرض اسرائیل بوده است. اما نتیجه نهایی آن، نه تثبیت قدرتهای وابسته به تلآویو، بلکه تقویت جریانات مردمی و مقاومتی همچون حزبالله بوده است.
فلسطین:پس از ۷۵ سال اشغال، به نماد مقاومت در برابر استعمار مدرن تبدیل شده؛ در حالی که سازمانهای بینالمللی تنها نظارهگر نسلکشی تدریجی در غزه هستند.
سوریه: طی دهه اخیر، بارها هدف حملات هوایی اسرائیل قرار گرفت تا در میانه جنگ داخلی، ساختار دفاعی و امنیتیاش تضعیف شود. هدف روشن است: تضعیف محور مقاومت، در خلأیی که پس از مداخلات غربی شکل گرفته است.
ملتهایی که مورد «لطف» آمریکا و اسرائیل قرار گرفتند، همگی با یک سرنوشت مشترک روبهرو شدند: از همگسیختگی نهادهای ملی، حاکمیت گروههای افراطی، فقر فزاینده، و از بین رفتن فرصتهای بازسازی.
در افغانستان، پس از ۲۰ سال اشغال، امروز مردم از نان شب محروماند؛ در عراق، سیاستهای اقتصادی ویرانگر، کشور را به آستانه ورشکستگی کشانده؛ و در سوریه، کشوری با تمدن هزارانساله، اکنون جولانگاه مزدوران و مزدبگیرانی تحت سلطه است.
کارنامه آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه، با هر معیاری، کارنامهای از تخریب، فریب و سلطه است. آنچه در ظاهر با شعار «حقوق بشر» آغاز شد، در عمل به ابزار سلطهطلبی نوین بدل گشت. تجربه ملتهایی چون عراق، افغانستان، سوریه و فلسطین، یک درس روشن برای منطقه دارد:
باور به نیت خیر سلطهگران، بزرگترین خطای راهبردی ملتهاست.
امروز، منطقه نیازمند بازخوانی این تجربهها و تکیه بر مقاومت بومی، همکاری منطقهای، و بازسازی نهادهای مستقل است. این تنها راه عبور از پروژههاییست که با وعده آزادی میآیند و با واقعیت ویرانی میروند.
به قلم / مهدی ابراهیمی سردبیر رکنا