همشهری آنلاین- رابعه تیموری:بازماندگانشان درحالیکه هنوز فراقشان را باور نکردهاند، وقت و بیوقت؛ حیران و ماتمزده؛ به دیدارشان میآیند. خانواده و اطرافیان شهدای جنگ ١٢ روزه تنها کسانی نیستند که گاه و بیگاه به این قطعه سر میزنند، بسیاری از میهمانان خوانده و ناخوانده این قطعه بهشت زهرا (س) نه به دلیل پیوندی خونی یا به حرمت رفاقت قدیمی، بلکه به رسم قدردانی و قدرشناسی به دیدار این شهدای وطن میآیند.
همسایه قطعه ٢١
چند متری پیش از آن که در ورودی اصلی بهشت زهرا (س) نمایان شود، تابلوهای راهنما مسیر دسترسی به قطعه شهدای جنگ ١٢ روزه را نشان میدهد. این قطعه در همسایگی قطعه ٢١ قرارگرفته که شهدای انقلاب در آن آرمیدهاند. تصاویر سردارانی که در اینروزها شهید شدهاند، دیوار انتهای مزار را پوشانده است. روی بسیاری از سنگ مزارها فقط نام شهدا نوشته شده و عکس یا پوستری کاغذی که در گوشه کنار سنگ چسبانده شده، هویت شهدا را شرح میدهد.

داغهایی که سرد نمیشوند
خاک مزارها هنوز تازه است و بسیاری از آنها هنوز شماره ندارند، اما پدر خانواده بهمن آبادی و دیگر کسانی که در اینجا عزیزی را به خاک سپردهاند، برای پیدا کردن خانههای ابدی عزیزانشان به آدرس و نشانه نیازی ندارند. پدر خانواده از رنج اینروزهایش میگوید: «هنوز باور نمیکنم که زهرا، هانیه و محمدعلی شیرخواره، به همراه مادر جوانشون زیر همین سنگ خوابیدهاند. هر روز خاطرهاشون رو مرور میکنم، شاید اینجوری دلم آروم بشه. این جنگ خیلیها رو از خانوادههاشون گرفت و مظلومانه شهید شدند.»
در همین حین مرد جوانی که همراه همسرش میان مزارهای قطعه میچرخد و برای شهدا فاتحه میفرستد، با رسیدن به مزار خانواده بهمن آبادی دنبال کلامی میگردد که تسلای دل پدر داغدار باشد، اما وسعت غم مجال نمیدهد و بعد از سکوتی کشدار فقط فاتحهای میخواند؛ دستی روی شانه اش میگذارد و بیصدا میگذرد.
حسرت آخرین دیدار
پدر و مادر علیرضا و امیررضا تازه از راه رسیدهاند، اما دلتنگی به مادر مجال نفس تازه کردن نمیدهد و وقتی صورت خسته و تکیده اش را روی مزار پسرها میگذارد، سردی خاک چشمهای معصومش راتر میکند. این مادر در مورد محل شهادت فرزندانش میگوید: «بعد از انفجار بلوک ١٢ شهرک شهید چمران، از قد و بالای رعنای پسر ١٦ و ٣٢ سالهام، فقط چند پاره استخوان باقی مونده.»
او بهسختی جملاتش را ادامه میدهد و از حسرت آخرین دیدار حرف میزند: «آن زمان من تهران نبودم، بچههام رو برای آخرینبار ندیدم تا همیشه حسرت آخرین دیدار روی دلم سنگینی میکنه.»
مزار پدر دو دختر جوانی که همراه مادرشان به بهشت زهرا آمدهاند، در قطعه ٤٠ قرار دارد، اما آنها دلشان نیامده بدون سر زدن به میهمانان تازهوارد قطعه٤٢، بهشت را ترک کنند. دست خالی هم نیامدهاند و گلبرگهای سرخی که به همراه آوردهاند، روی مزارهای سنگی و گلی میپاشند. مادر دخترها، بزرگی غصه مادر داغدار را خوب میفهمد و سعی میکند آرامش کند، اما لحظهای بعد اشک از صورت شکسته او هم سرازیر میشود تا سکوت غریبانه پدر علیرضا و امیررضا هم به هق هقی فروخورده تبدیل شود.
سلام رفیق
در گوشهای از قطعه ٤٢، ٢ پسر نوجوان به دیدار متین دوست شهیدشان آمدهاند؛ پسر نوجوان خانواده صفائیان که در پایه دهم دبیرستان صدر با حامد و محمد همکلاس بوده، در موشکباران خیابان تجریش آسمانی شده، اما پسرها هنوز باور نکردهاند که او رفیق نیمهراه بوده و پیش از آن که، این سه رفیق خلبان شوند، آنها را تنها گذاشته است. حامد و محمد وقتی یک دل سیر از متین گلایه میکنند، به او قول میدهند آرزوهای او را فراموش نکنند و خلبان شوند تا بهجای او هم از ایران دفاع کنند.
یکی از همسایههای حامد هم همان روز شهید شده و حامد نتوانسته در مراسم خاک سپاریش شرکت کند، ولی پیدا کردن مزارش برای حامد و محمد سخت نیست. حامد میگوید: «فکرش را نمیکردم که خوش و بشی که با همسایهمون در روز قبل از موشکباران داشتم، به آخرین دیدارمون تبدیل بشه.»
باورش سخت است اما از این بهبعد، قطعه ٤٢ بهشت زهرا (س) به محل دیدار این پسر نوجوان با مجید جواهری و دیگر همسایهها و هم محلیهایش تبدیل خواهد شد.
بیشتر بخوانید:دستاوردهای بین المللی جنگ ۱۲ روزه و دروغی به نام «تهدید ایران» | ویدئو