ماجرای ادعای پیامبری در گرمدره و بازداشت صدرعاملی/ از ریختن چای روی لباس تا لانگ‌شات بی‌حجاب؛ خنده‌دارترین ممیزی‌ها

خبرآنلاین جمعه 21 شهریور 1404 - 14:50
رسول صدرعاملی فیلمساز مطرح سینمای ایران در گفتگو با منصور ضابطیان از سانسور سخن گفت؛ از دوران روزنامه نگاری اش در پیش از انقلاب و فیلمسازی در ابتدای انقلاب گرفته تا جلسات رعب آور ممیزی و اختراع سینما از اول و فرق قائل شدن بین فیلمسازان، گفتگویی که به مرور نیم قرن تجربیات او انجامید.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین،  رسول صدرعاملی فیلم‌ساز که مهمان برنامه «ساطور» با اجرای منصور ضابطیان بود، درباره سانسور در دوران روزنامه نگاری اش در زمان پیش از انقلاب اظهار کرد: زمان شاه تکلیفمان روشن بود و به شاهنشاه، اعضای خانواده سلطنتی و مذهب نباید توهین می‌کردیم، همین! آن زمان همه شوخی‌ها و انتقادات معطوف به شهردار، نیروی انتظامی و نخست‌وزیر بود. اگر اداره‌ امنیت و اطلاعات احساس می‌کرد که داری شیطنتی می‌کنی یا قصدی پنهان داری، می‌آمد و مانع می‌شد. البته همان زمان هم داریوش مهرجویی، «دایره مینا» و نصرت کریمی «تخت‌خواب سه نفره» و «محلل» را ساختند.

زمان شاه تکلیفمان روشن بود و به شاهنشاه، اعضای خانواده سلطنتی و مذهب نباید توهین می‌کردیم، همین!

وی افزود: آن زمان، تنوعی از موضوعات اجتماعی وجود داشت اما بعد از انقلاب درست برعکس شد. چون حکومت ایدئولوژیک دنبال مفهوم گرایی است و می‌خواهد از هر تصویری معنا دربیاورد. در حالی‌که قبل از آن چنین چیزی نداشتیم، چون اصلاً تصویری در کار نبود.

ماجرای مردی که در گرمدره ادعای پیامبری کرد

این روزنامه نگار پیشکسوت ادامه داد: یک بار به ما گفتند در جایی به اسم "گرمدره"، مردی ادعای پیامبری کرده. من و محمود محمدی، عکاس روزنامه سوار ماشین شدیم و رفتیم. سرِ ورودی گرمدره مأمور ایستاده بود. سرباز گفت: "شما؟" ما گفتیم: "اطلاعات." فکر کرده بود ما خودمان از اداره‌ی اطلاعاتیم! گفت: "بفرمایید." رفتیم بالا. دیدیم تانک‌ها دارند کوه را می‌کوبند! معلوم شد دختر پروفسور کاترین عدل و یکی از شاهزاده‌های آن دوران، با هم جهانی برای خودشان ساخته بودند و کار ضد حکومت می کردند. ما را گرفتند، کتک زدند و فیلم‌مان را هم ضبط کردند. اما یک حلقه از فیلم در رفت. وقتی به روزنامه برگشتم سردبیرمان از شدت ترس می‌لرزید. گفت: "چرا رفتی آنجا؟" گفتم: "خودت گفتی برو!" او هم باورش نمی‌شد. این وحشت و ترس وجود داشت، ولی خیلی کم پیش می‌آمد.

صدرعاملی با بیان اینکه بهترین دوران کاری من بین سال‌های ۵۹ تا ۶۲ بوده، به فیلم «خونبارش» اشاره کرد و گفت: من تنها دوستی که در سینما داشتم، امیر قویدل بود. او دستیار آقای خاچیکیان هم بود. با او آشنا شدم. خیلی رنج می‌برد که نمی‌توانست فیلم بسازد. من به او قول دادم: اگر روزی توانستم، کمک می‌کنم فیلم بسازی. یک روز گزارشی درباره‌ فرار سه سربازدر روز ۱۷ شهریور آمد. گفتیم: "بیا درباره‌ی آنها مستندی ۲۰ دقیقه‌ای بسازیم." در نتیجه فیلم «خونبارش» ساخته شد. سر این فیلم یک‌دفعه 500 هزار تومان بدهکار شدم.

برای گرفتن تانک به مهندس بازرگان زنگ زدم!

وی با بیان اینکه برای تهیه تانک برای فیلم شخصا به مهندس بازرگان زنگ زده، گفت: واقعاً دو تانک آوردند وسط میدان سبلان! مردم هم وقتی دوربین را دیدند، باور کردند و شروع کردند به همکاری. این‌طور فیلم تمام شد. بابت حق پخش تلویزیونی آن پول مختصری گرفتیم، حداد عادل آن زمان در شورای سرپرستی تلویزیون بود. تلویزیون ۲هزار کپی -از فیلمی که با پول قرض گرفتن از خانواده ساخته بودم- زد و در مساجد سراسر کشور پخش کرد!

محسن مخملباف چون از صلح با عراق گفته بودم، برایم حکم اعدام صادر کرد!

این تهیه کننده سینما یادآور شد: برادر من در جبهه شهید شده بود. همین باعث شد به جبهه برگردم. با علی مزینانی به عملیات فتح بستان رفتم و بعدها با فریدون جیرانی قصه‌ای نوشتیم. پایان قصه این بود: یک اسیر عراقی نامه‌ای نوشته بود به ایرانی‌ها. نامه‌ای پر از محبت: «من شما را دوست دارم. نمی‌خواهم با شما بجنگم. اسلام ما یکی است، قرآن ما یکی است، پیامبر ما یکی است. چرا باید با هم بجنگیم؟ من به آسمان شلیک می‌کنم، نه به سینه‌ی تو.» این نامه را وقتی یک طلبه برای ما ترجمه کرد، خیلی تأثیر گذاشت. با فریدون تصمیم گرفتیم بر اساس همین نامه فیلمی بسازیم. قصه‌ی فیلم شد این: آن افسر عراقی اسیر می‌شود. یک ایرانی به دنبال او می‌گردد تا نویسنده‌ نامه را پیدا کند. وقتی همدیگر را پیدا می‌کنند، یکی پای چپ ندارد، دیگری پای راست ندارد. همدیگر را در آغوش می‌گیرند و یک انسان واحد می‌شوند

وی ادامه داد: فیلم «رهایی» از دل همین قصه ساخته شد. فیلمی که در تاریخ سینما، در ژانر جنگی، نمونه‌ مشابه نداشت. اما همین فیلم باعث شد محسن مخملباف در روزنامه‌ی اطلاعات علیه من بنویسد و حتی حکم اعدامم را صادر کند! چون گفته بودند من از صلح حرف زده‌ام.

مهدی فخیم‌زاده همیشه با بهشتی و انوار به خاطر درجه‌بندی فیلم‌ها درگیر بود

با پرسش ضابطیان، صدرعاملی سراغ فیلم بعدی اش رفت و ماجرای ساخت آن را این چنین شرح داد: «گل‌های داوودی»؛ اولین تجربه‌ی کارگردانی من بود. سانسور از سال ۶۲ با مسئولیت بهشتی و انوار بر سینما رسمیت پیدا کرد. مهدی فخیم‌زاده همیشه با اینها به خاطر درجه‌بندی فیلم‌ها درگیر بود. در آن شرایط کمتر می‌شد یک روایت عاشقانه بین دختر و پسر را مطرح کرد، من سراغ این سوژه رفتم. من برای اینکه بتوانم یک عاشقانه بسازم، مجبور شدم قهرمان‌های فیلم را نابینا انتخاب کنم. چون اگر دو شخصیت بینا بودند، داستان متهم به مسائل ممنوعه می‌شد. اما وقتی نابینا شدند، می‌توانستم یک عاشقانه کامل‌تر روایت کنم. با این ترفند، از سانسور عبور کردیم. اگر «گل‌های داوودی» با بازیگران بینا ساخته می‌شد، اصلاً یک فیلم دیگر می‌شد.

وقتی گذاشتند افخمی فیلم «عروس» را بسازد صدای فخیم زاده درآمد

صدرعاملی با بیان اینکه بعضی از بچه‌های سینما خودشان به سانسور دامن می‌زدند تا به مسئولان نزدیک تر و خودی تر باشند، گفت: رعب و وحشتی را که در جلسات ممیزی فیلم‌ها در ابتدای انقلاب احساس می کردم حتی در مدرسه جامع تعلیمات اسلامی هم نداشتم! وقتی گذاشتند افخمی فیلم «عروس» را بسازد صدای فخیم زاده درآمد که چرا نمی گذارید ما فیلم هایی که می خواهیم بسازیم؟! با این‌حال، در جشنواره‌ سوم، اولین بار جایزه‌ بهترین بازیگر زن را به پروانه معصومی برای «گل‌های داوودی» دادند. این، یعنی وادارشان کردیم به بازیگر زن احترام بگذارند.

می‌گفتند ریختن چای بر لباس بازیگر مقابل امین تارخ خیلی اروتیک است!

وی تاکید کرد: از سال ۶۵، وقتی بنیاد سینمای فارابی تشکیل شد، همه‌چیز تغییر کرد. همه‌چیز باید پاستوریزه می‌شد: هیچ‌کس سیگار نکشد، هیچ‌کس نگاه چپ نکند، هیچ خشونتی نباشد، هیچ حرف زشتی گفته نشود. این موارد را به‌صورت مکتوب نمی‌دادند، بلکه در جلسات شفاهی می‌گفتند. می‌گفتند: "فلان فیلم فلان اشتباه را کردی، امسال تکرار نکن." این نصیحت‌ها و فشارها باعث می‌شد که فیلم‌ها شکل ایدئولوژیک بگیرند. بعدتر، فیلم «پاییزان» به همین دلیل نابود شد. می‌گفتند ریختن چای بر لباس بازیگر مقابل امین تارخ خیلی اروتیک است! بعد هم چون در یکی از صحنه‌های لانگ‌شات، دختر بدون روسری دیده می‌شد، فیلم از درجه‌ی "الف" به "ب" تنزل پیدا کرد. من شش سال ممنوع‌الکار شدم. می‌گفتند: "این عشقی‌سازه." اما من می‌گفتم: "این‌ها قصه‌های مردم‌اند، قصه‌ی زندگی طبیعی آدم‌های عادی این جامعه."

فیلمسازان را مجبور کردند برای ورود به سینما اول یک فیلم دفاع مقدسی بسازند

این کارگردان سینما تصریح کرد: بعد از «گل‌های داوودی»، ماجرای دیگری پیش آمد. من آن زمان می‌خواستم قصه‌هایی بسازم که قصه‌ مردم باشند، نه فقط قصه‌ جنگ. در سینمای دفاع مقدس واقعاً فیلم‌سازهای خوبی کار می‌کردند. با جان و دل تلاش می‌کردند فداکاری‌ها و ایثارگری‌ها را نشان دهند. اما شرایط طوری شد که هر کس می‌خواست وارد سینما شود، مجبور بود اول یک فیلم دفاع مقدس بسازد؛ این وضعیت، ارزش کار آن فیلم‌سازان واقعی مثل رسول ملاقلی پور و حاتمی کیا را هم از بین برد.

بدون هیچ توضیحی 6 سال به من اجازه کار ندادند

صدرعاملی یادآور شد: بعدتر من تهیه‌کنندگی فیلمی را برعهده گرفتم که قصه‌ی عجیبی داشت: «می‌خواهم زنده بمانم.» فیلمی درباره‌ قتل یک کودک 12 ‌ساله. هر بار برای گرفتن پروانه‌ی ساخت اقدام کردم، رد شد. حتی وقتی خواستم تهیه‌کنندگی فیلم «خواهران غریب» را بر عهده بگیرم، باز پروانه را رد کردند. 6 سال تمام به من اجازه‌ی کار ندادند، بدون اینکه حتی یک توضیح بدهند.

در آغوش ایرج قادری گریستم و «می‌خواهم زنده بمانم» را به او واگذار کردم

وی ادامه داد: وقتی یک روز تلفن زنگ زد و مردی گفت: «من قادری هستم»، در ابتدا باورم نشد. او گفت: «می‌خواهم کاری کنم که دوباره به سینما برگردی. می‌خواهم تو دوباره فیلم بسازی. شرایط تغییر کرده.» من که شش سال تمام ممنوع‌الکار بودم و هیچ پروانه‌ای برایم صادر نمی‌شد، باورم نمی‌شد چنین فرصتی پیش آمده باشد. همین که رسید، بغلم کرد. من هم شروع کردم به گریه؛ زار زار اشک ریختم. در آن دوران، واقعاً سختی‌های زیادی کشیده بودم. نه فقط از نظر مالی، بلکه از نظر روحی. برای یک فیلم‌ساز، بدترین وضعیت این است که قصه‌ها و ایده‌ها در ذهنش بجوشد اما اجازه‌ی ساخت هیچ‌کدام را نداشته باشد. هر بار که برای پروانه‌ی ساخت اقدام می‌کردم، برگه‌ای ساده به دستم می‌دادند با یک جمله: «رد شد.» هیچ توضیحی هم نمی‌دادند که چرا رد شده یا ایراد کار کجاست. اما حالا «قادری» می‌گفت: «می‌توانی برگردی.» همین برای من مثل یک زنده شدن دوباره بود. به همین دلیل، وقتی پروژه‌ی «می‌خواهم زنده بمانم» پیش آمد، با همه‌ی توانم وارد کار شدم.

داستان آن دختر 12 ساله، بهترین فیلم زندگی قادری شد

این تهیه کننده با اشاره به آن دختر 12 ساله تاکید کرد: روایت‌ها مختلف بود: برخی می‌گفتند او خودش را کشته، برخی می‌گفتند نامادری‌اش او را کشته. دادگاه تشکیل شد و نهایتاً حکم اعدام برای نامادری صادر شد. چون قانون می‌گفت: اگر قتلی در مکانی رخ دهد و فقط یک نفر زنده بماند، همان فرد قاتل است. اما ماجرا به این سادگی نبود. ما گروهی از روزنامه‌نگاران بودیم. تحقیق و بررسی کردیم. نه ماه طول کشید تا تمام زندگی آن دختر را زیر و رو کردیم. از دوران کودکی و مدرسه‌اش تا روابط خانوادگی‌اش. هر چه جلوتر می‌رفتیم، قصه پیچیده‌تر می‌شد. روایت‌ها متناقض بودند. جزئیات تازه‌ای پیدا می‌کردیم که همه‌چیز را زیر سؤال می‌برد. کم‌کم همه‌ این تحقیقات تبدیل به فیلمنامه‌ای به نام «اما من شما را دوست می‌داشتم» شد. واقعاً بهترین فیلم زندگی‌ قادری ساخته شد. من خیلی خوشحال شدم. انگار آن فیلم را خودم ساخته بودم.

صدرعاملی درباره فیلم «دختری با کفش‌های کتانی» اظهار کرد: با این فیلم، دیگر کمتر مشکلی با ارشاد و ممیزی داشتم. چون تجربه‌ «دختری با کفش‌های کتانی» راه را هموار کرده بود. شخصیت فیلم تازه برعکس کاراکتر قبلی بود و تداعی مستقیمی نمی‌شد. اما فیلم بعدی‌ام، «زندگی با چشم‌های بسته»، ماجراهای زیادی داشت. این بار از نگاه یک دختر نوجوان به پدر و مادر نگاه کردیم که پدر و مادرش می خواهند او را به قتل برسانند. همین باعث شد سخت‌گیری‌ها دوباره شروع شود.

«زندگی با چشم‌های بسته» 23 دقیقه سانسور شد

وی یادآور شد: قصه، قصه‌ دختری بود که تصمیم می‌گیرد هیچ توضیحی ندهد. چون هرچه می‌گفت، هیچ‌کس باور نمی‌کرد: نه پدر و مادرش، نه اطرافیانش. او به این نتیجه می‌رسد که همه فکر می‌کنند دروغ می‌گوید. همین شد که تصمیم می‌گیرد سکوت کند. اما ایرادها شروع شد. می‌گفتند: «دیالوگ‌ها ایراد دارد، صحنه‌ها ایراد دارد.» در حالی‌که قصه واقعی بود. همان زمان ده‌ها قتل خانوادگی در تهران و شهرهای دیگر اتفاق می‌افتاد. ما می‌خواستیم بگوییم: «آقا، این اتفاق‌ها نیفتد.» اما گرفتار شدیم. آن فیلم بیش از 23 دقیقه سانسور شد!

این کارگردان در پاسخ به این سوال ضابطیان مبنی بر اینکه کمدی ترین ممیزی که به فیلمهایتان وارد کردند چه بود، گفت: بیشترین ایرادهایشان آن‌قدر خنده‌دار بود که باور نمی‌کردیم. مثلاً شوخی ساده‌ یک زن پشت فرمان –که ستاره پسیبانی نقش او را بازی می کرد- با شوهرش را می‌گفتند: «این برای نوجوان خطرناک است.» در حالی‌که نوجوان 16 ‌ساله بیش از من و شما درباره‌ این مسائل می‌داند. اما این سوء‌ظن سانسور، بین فیلم‌ساز و مردم فاصله انداخت.

ما که قصد براندازی نداشتیم فقط می خواستیم سینما بالنده شود

صدرعاملی با بیان اینکه ما هرگز قصد براندازی نداشتیم، گفت: هدفمان این بود که سینما همچنان بالنده باشد. اما سانسور، سوءظن ایجاد می‌کرد: «این فیلم‌ساز برای چه کسی فیلم می‌سازد؟ برای مردم یا برای دولت؟» همین شد که گاهی حتی مردم هم به فیلم‌ساز بی‌اعتماد می‌شدند. ما هیچ‌وقت کلک نزدیم، هیچ‌وقت سانسور را دور نزدیم. اما برای گرفتن مجوز فیلمنامه، ناچار بودیم ترفندهایی به کار ببریم. من و اصغر عبداللهی و فریدون جیرانی چند فیلمنامه‌ آماده می‌خریدیم، بعد خودمان بازنویسی می‌کردیم. قصه را کاملاً تغییر می‌دادیم. همین شد که فیلم‌نامه‌هایی در ظاهر مجوز داشتند، اما فیلم ساخته‌شده چیز دیگری می‌شد.

بیش از 50 فیلمنامه سعید مطلبی به نام افراد دیگر ساخته شده

وی با اشاره به سعید مطلبی فیلمنامه نویس مشهور او را آخرین بازمانده‌ نسل قدیم نویسنده ها دانست و گفت: او بیش از پنجاه فیلمنامه‌اش ساخته شده، بی‌آن‌که مردم حتی بدانند. چرا باید این‌طور باشد؟ چرا باید کار به جایی برسد که فیلم‌ساز بعد از همه‌ این سال‌ها، با شوخی‌های جنسی یا افراطی، مردم را دوباره به سینما بکشانَد؟ این افراط و تفریط نتیجه‌ همان بی‌اعتمادی بود. اگر تهیه‌کننده‌ی مقتدر داشتیم، اگر سینما صنعت واقعی داشت، این‌طور نمی‌شد. تهیه‌کننده‌ای که تصمیم بگیرد، سرمایه بگذارد، پاسخ‌گو باشد. اما ما هیچ‌وقت اجازه نداشتیم استودیو داشته باشیم یا تهیه‌کننده‌ مستقل بسازیم. این بدترین شکل ممیزی بود.

بدون سانسور هم باز همان سینمایی را می‌سازم که همیشه ساخته‌ام

صدرعاملی در پاسخ به اینکه اگر روزی همه‌ی بازوهای نظارتی کنار بروند، می‌توانید هر فیلمی که دوست دارید بسازید؟ اذعان کرد: بله، می‌شود. شاید روزی این اتفاق بیفتد. اما باور کنید، حتی اگر فردا این اتفاق بیفتد، من باز همان سینمایی را می‌سازم که همیشه ساخته‌ام. چون از اول تا امروز، همیشه فکر می‌کردم باید همان چیزی را کار کنم که بلدم و به آن ایمان دارم. من همچنان معتقدم می‌شود با همین سینما به مردم نزدیک شد.

اگر سینما به مردم نزدیک بماند، زنده می‌ماند

وی در پایان گفت: من خودم از روزنامه‌نگاری آمدم، در سرویس حوادث روزنامه‌ اطلاعات کار کردم. از همان‌جا یاد گرفتم که قصه‌های واقعی مردم ارزش روایت دارند. هنوز هم فکر می‌کنم همین سینما، اگر به مردم نزدیک بماند، می‌تواند زنده و محبوب بماند. من از همان اول می‌دانستم که سینما را باید به چشم مردم نگاه کند. هرچقدر هم که سانسور و ممیزی وجود داشته باشد، اگر فیلم برای مردم ساخته شود، دوام می‌آورد. اگر سینما به مردم نزدیک بماند، زنده می‌ماند و اگر از مردم جدا شود، هیچ قدرتی نمی‌تواند آن را نجات بدهد.

5959

منبع خبر "خبرآنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.