به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ، بازخوانی سیاستها و عملکرد صداوسیما در مقاطع فوقالعاده حساس و پیچیده آغاز، حین و پایان جنگ، تبعا نیازمند پرسوجو از مدیران و معاونان وقت است. از این رو، خبرآنلاین از محمد هاشمی، رئیس سازمان صداوسیما، محمدمهدی پورمحمدی و غلامحسین کرباسچی مدیران شبکه یک و دو، محمدعلی ایزدی مدیر خبر رادیو و تلویزیون، محمدعلی ابطحی مدیر رادیو و قسیمی یکی از مدیران فنی صداوسیما خواست گرد هم بیایند و در این خصوص به صحبت بپردازند. حاصل این گرد هم آمدن نشستی شد که بخش اول آن با عنوان «اول انقلاب، اخراجها فراوان و نظرات بهشدت غیرتخصصی بود / گزارشهای تصویری، کاملا قابل راستیآزمایی بودند» به انتشار رسید. آنچه در ادامه خواهید خواند بخش دوم و پایانی این نشست است.

یکی از مسائلی که همواره مطرح بوده و هست، مسئله استقلال صداوسیماست. مثلا امروزه ممکن است پیش بیاید که فلان یا بهمان نهاد با شبکهای تماس بگیرد و مدیری را بازخواست کند که چرا فلان برنامه روی آنتن رفته است. همچنین ممکن است اساسا شبکهای متعلق به بخش مشخصی در قلب صداوسیما باشد. یقینا این اتفاق میتوانست در زمان جنگ نیز برای شما رخ دهد.
ابطحی: به صراحت بگویم، در آن زمان کسی جرات گرفتن چنین تماسهایی را با جناب هاشمی نداشت.
پورمحمدی: اجازه دهید من به جای جناب هاشمی پاسخ دهم. به گمانم در آن زمان هر مدیر دیگری غیر از جناب هاشمی در راس کار بود، نمیتوانست در مقابل سیل امواج مقاومت کند. بحث من، فقط بحث خطوط قرمز نیست، اشارهام به مقاومت ایشان در برابر اعمال سلایق شخصی و حتی برخی افکار نادرست مذهبی است. همچنین فشار اشخاصی که شناختی از تلویزیون، سینما و... نداشتند. ایستادن در برابر تمامی اینها کاری بسیار دشوار بود که با یکی، دو مثال در مورد «افراد دارای حسنیت و فاقد خط و خطوط سیاسی» برایتان تشریح میکنم.
ازجمله نکاتی که در برنامه «سیمای اقتصاد» مورد اشاره قرار میگرفت این بود که علیالخصوص در دوران جنگ باید از احتکار، کمفروشی و... پرهیز کرد. در یکی از آیتمها، نانوایی نانها را کوچک میپخت و با اعتراض مشتری مواجه میشد که این چه نانی است؟! نانوا، نان را به دست میگرفت و قسم جلاله میخورد که اندازه نان درست است. خاطرم هست از طرف دادستان یکی از شهرستانها با من تماس گرفته شد. طی این تماس تلفنی دادستان خواست فردی که نان را به دست گرفته و قسم جلاله خورده است نزد او اعزام شود تا محاکمهاش کند. پرسیدم چرا؟ جواب داد چون به دروغ قسم جلاله خورده است! من از او پرسیدم مگر وقتی در تعزیه شمر، امام حسین را به شهادت میرساند محاکمه میشود؟! اینجا هم بازیگر نقش نانوایی را بازی میکند که قسم دروغ میخورد. آن دادستان از نظر من دارای حسن نیت بود اما شناختی از هنر نمایش نداشت.
در مثالی دیگر، بسیاری از ائمه جمعه با موضوع گریم آشنایی نداشتند. مثلا اگر در برنامهای برای کودکان، کسی به علامت خنده، دهانش را تا کنار گوش خط کشیده بود، گویی خلاف شرع انجام داده بود. در کنار افراد «دارای خط و خطوط سیاسی» اما کار دشوارتر بود. مثلا امام جمعهای که میگفت چرا برای ضبط فوتبال چهار دوربین میگذارید ولی برای ضبط نماز جمعه یک دوربین؟ او نمیدانست چون در فوتبال وسعتی که باید فیلمبرداری شود طبیعتا وسیعتر است. ضمن این که با هیچ دلیل و برهانی هم راضی نمیشد. در نتیجه کار را سخت و سختتر میکرد.
حروبحثی مشخص را در این خصوص به یاد میآورید؟
کرباسچی: صداوسیما همیشه محل دعوا بوده است. چون همیشه کسانی هستند که میخواهند مثل یک بوق به سمت خود بکشانند.
اما اجازه دهید من از نکاتی بگویم که حین صحبت آقایان به ذهنم رسید. نکاتی که تصور میکنم طرحشان به درد اکنون نیز میخورد. مثلا سوال ما این است که «جلیلی» در صداوسیما چه میکند و نیروها چهطور جابهجا میشوند؟ بالاخره این، قبل از انقلاب هم بوده است. وقتی رضا قطبی و پرویز نیکخواه در رادیو و تلویزیون بودند اکثر نیروها از میان چپها انتخاب میشد. تا جایی که میتوان گفت چپهای به جا مانده در صداوسیما میراث حضور قطبی و نیکخواه هستند. لذا از این دست مسائل همیشه در صداوسیما زیاد بوده است.
میخواهم به صحبت جناب هاشمی در مورد کم شدن سه هزار نیرو از نیروهای صداوسیما با وقوع انقلاب برسم. از این سه هزار نیرو، برخی خودشان رفتهاند، اما در بدنه صداوسیما خصوصا در گروههای تولید و پخش همچنان کسانی بودند که ماندند. کسانی که چپ بودند. آنها با وقوع جنگ، همه به خاطر عرق ملی- مذهبیشان و هم به خاطر عشقشان به مفهوم کشور، مدیریت صداوسیما را به بهترین شکل انجام دادند. فراموش نکنید توانمندی گروه تولید همیشه از مهمترین نکات است. گروهی که بتواند برنامههای جذاب بسازد. نه اینطور که حالا هست. نکته قابل اشاره استفاده درست از این نیروها و پرهیز از برخوردهای حذفی است که در آغاز انقلاب، بسیار اهمیت داشت.
ما از آغاز انقلاب متعهد بودیم که در صداوسیما دروغ نگوییم. در واقع بسیار مهم بود که آنچه در صداوسیما گفته میشود، خلاف واقع نباشد. البته که باید اعتراف کنیم این نکته ممکن بود در زمان جنگ نادیده گرفته شود. چراکه تبلیغات هم بخشی از جنگ است. همچنین، تبلیغات الزاما بازتابدهنده همه واقعیت نیست. مثلا ما اگر در حملهای شکست میخوردیم با آبوتاب در موردش نمیگفتیم. چون جنگ اقتضائات خاص خود را داشت. از آن زمان بود که صداوسیما به سمت برخوردهایی مبالغهآمیز با برخی و برخوردهایی غیر از آن با برخی دیگر، رفت. البته این برخوردها در برخی موارد هم از اختیارش خارج بود. مثل بیانیههای اغراقآمیز از جانب نیروهای نظامی. هرچند بعدها معلوم میشد که چه بخشهایی از آن مطابق واقعیت نبوده است.
لذا مهم بود در مورد چیزی جز تبلیغات جنگ مبالغه صورت نگیرد و دروغی گفته نشود. چون جلب اعتماد مردم اهمیت داشت. این مبالغه اما هرچه جلوتر آمدیم در مورد همهچیز اتفاق افتاد. در مورد سیاست، اقتصاد، هنر و اجتماع. ما در مورد همه اینها وارد فاز خلافگویی شدهایم و همین باعث از بین رفتن اعتماد عمومی شده است.
ایزدی: ولی ما حتی وقتی شکست میخوردیم اخبار را درست و دقیق منعکس میکردیم. مثلا تمام اطلاعرسانی ما در مورد کربلای ۴ به تلخی واقعیت بود. من به جرات میتوانم بگویم بیش از ۹۰ درصد گزارشهای ما در تطابق با واقعیت، نمره قبولی میگرفتند.
کرباسچی: من در کربلای ۴ با شهید حسین خرازی در جزیره امالرصاص بودم. بچههایی که ما قرآن سرشان گرفتیم وقتی توی آب رفتند، هیچکدام برنگشتند. اما صداوسیما طوری از کربلای ۴ حرف میزد که ما تصور میکردیم پیروز شدهایم. بپذیرید که چنین بود. چون در جنگ نمیتوان عین آنچه را رخ داده است منعکس کرد.
پورمحمدی: اساسا یکی از ابعاد هر جنگی، روایتسازی در خصوص آن است.
کرباسچی: طبیعتا.
پورمحمدی: این روایتسازی اگر مهندسیشده و دقیق باشد میتواند پیروزی را هم تسریع کند. روایتسازی معادل دروغگویی نیست. مثالی میزنم. اسرائیل به محض پایان جنگ ۱۲ روزه، دست به کار ساختن سه فیلم سینمایی شد. فیلمهایی به تهیهکنندگی صهیونیستها که دو مورد آن قرار است در هالیوود ساخته شود. نام این، جز روایتسازی چیست؟ و آیا ما هم به اندازه آنها به فکر روایتسازی هستیم؟ آیا به فکر این هستیم که روایت خودمان را -در حد امکان- از جنگ ۱۲ روزه بسازیم؟ این اتفاق اگر هنرمندانه و همراه با حسنیت رخ دهد نامش نه دروغگویی که روایتسازی است.
منظور من رواج شانتاژهای خبری بود. آنچه ذره ذره موجب سلب اعتماد مردم از رسانه میشود.
ابطحی: جناب هاشمی اگر بخواهد از این فشارها بگوید مثنوی هفتاد من میشود.
شما با نخستوزیر وقت، فرماندهای جنگ، گروههای سیاسی داخلی و انتظاراتشان طرف بودید و در این بین حتما مناقشاتی پیش میآمد.
هاشمی: اجازه دهید ابتدا به صحبت جناب کرباسچی در مورد نفوذ حزب توده برگردم. من زمانی را خاطرم هست که همراه با خسرو تهرانی معاون اطلاعاتی نخستوزیر به صداوسیما رفتم. تهرانی برای کمک آمده بود. او بود که شبکه حزب توده را کشف کرد؛ ۵۲ نفر را در نقاط حساس. ما سابقه این ۵۲ نفر را بیرون کشیدیم و من خدمت امام رفتم. موضوع را که به امام گفتم، گفتند همهشان را اخراج کن و نگران نباش. من هم حکم هر ۵۲ را نفر را زدم و دستشان دادم. این اتفاق در ایمنسازی صداوسیما و پیشگیری از کودتا بسیار موثر بود. البته که از این نوع مسائل در صداوسیما باز هم پیش آمد. مثل شوراهایی که همه اعضایش چپ بودند و تصمیمگیریها توسط آنها انجام میشد. شوراهایی که من منحلشان کردم.
بیرون از صداوسیما چهطور؟
هاشمی: بگذارید خاطرهای برایتان بگویم. ما نماز جمعه تهران را روز جمعه و نماز جمعه قم را فردای آن نشان میدادیم. یعنی این نمازها طی دو روز از شبکه دو، پخش میشد. همین موجب شده بود از طرف ائمه جمعه قم مرتب به ما فشار وارد شود. فشار برای این که نماز جمعه قم هم در همان روز از شبکه یک پخش شود. من روزی خدمت امام بودم که پرسیدند میخواهی با نماز جمعه قم چه کنی؟ گفتم شما خودتان به ما گفتید دولت انقلاب عقبنشینی نمیکند. امام قبول کردند و به معترضان جواب دادند انقدر شبکه «یک» و «دو» نکنید، شبکه دو هم خوب است! نمونههای دیگری از برخورد امام، مثلا این که میگفتند چرا اینقدر تصویر مرا از صداوسیما پخش میکنید؟
ایزدی: امام در مقطعی پخش اخبار مربوط به خود را ممنوع کردند. طوری که تا مدتها خبری از ایشان پخش نمیشد.
هاشمی: میگفتند مثلا این خبر که من با احمد دیدار کردهام به چه درد مردم میخورد؟
ابطحی: من اگر بخواهم نوع جواب دادن جناب هاشمی را به یاد بیاورم باید از کاندید شدن جناب محمد یزدی در خبرگان از بوشهر و رای نیاوردنشان بگویم. من آن زمان در بوشهر بودم که آقای هاشمی را به مجلس خواستند و سوال و جواب کردند که چرا یزدی رای نیاورده است؟ چون معتقد بودند رئیس رادیو و تلویزیون در رای نیاوردن آقای یزدی نقش داشته است. آقای هاشمی هم پشت تریبون مجلس گفت من برای شهری مثل بوشهر مدیر قویتر از این از کجا پیدا کنم که با یزدی درافتاده و یزدی را زمین زده است؟
ازجمله ایراداتی که هماکنون به صداوسیما گرفته می شود جناحی کار کردن است آیا تلویزیون و رادیو در دهه شصت فراجناحی عمل میکرد؟
ابطحی: برایتان مثالی میزنم. ما آن زمان در رادیو از ساعت یک تا دو ظهر سخنرانی پخش میکردیم. سخنرانیهایی که پخششان به یکی از اتفاقات مهم سیاسی کشور تبدیل شده بود. خاطرم هست روزی رهبری مرا خواستند و پرسیدند این سخنرانیها چرا یک طرفه است؟ ولی من که میدانستم چنین نیست، یکطرفه نبودن را با آمار نشان دادم.
پورمحمدی: توجه داشته باشید که معاونین جناب هاشمی همه از یک خط نبودند. اما او طوری برخورد کرد که خطوط سیاسی معاونینش، اثری بر برنامهها نگذارد. طوری که اگر تکتک برنامهها هم بررسی شود نمیتوان حتی روی یکیشان برچسب زد که خط سیاسی خاصی در آن پررنگتر است.
کرباسچی: من اما موافق نیستم. صداوسیما همیشه در اختیار شخص اول مملکت است. چنانچه، آن زمان در اختیار امام بود. اما برخورد امام جامع بود و دایرهای وسیع را دربرمیگرفت این ویژگی شخصی ایشان بود. جناب هاشمی هم در خط امام حرکت میکرد. درواقع راسا اعمال سلیقه ویژهای انجام نمیداد و تلاشش بر تامین نظر امام بود. پس استفاده از همه و حضور حداکثری را نمیتوان در دورههای بعد نیز از صداوسیما انتظار داشت. ضمن این که این روزها مشکلی هم پیش آمده است. طوری که احساس میشود صداوسیما در کناره از رهبری و حتی در مخالف آن قرار دارد.
پایان جنگ تحمیلی و پذیرش قطعنامه، مشابه آغازش، صداوسیما را شوکه کرد. میخواهم بدانم رادیو و تلویزیون در آن مقطع تا چهحد مطلع بود؟ و چه کارهایی انجام داد یا نداد؟
هاشمی: من اگر بخواهم از سابقه موضوع بگویم باید اشاره کنم که اخوی، فرمانده جنگ بود. او هر وقت میخواست به جبهه برود نه از تهران که از کرمان میرفت. یک بار اینطور نشد و گفت مادر را بیاور میخواهم ببینمش. مادر جواب داد من هر شب تو را در تلویزیون میبینم، تو اگر میخواهی مرا ببینی خودت بیا. اخوی آمد و پیش مادر رفت. مادر گفت اکبر میگویند جنگ دست توست. اگر دست توست تمامش کن، هرچند مخالفتهایی وجود داشته باشد. اکبر نزد امام رفت و گفت قطعنامه را میپذیرد و آماده است که محاکمه و حتی اعدام شود. امام جواب داد خودم تصمیم میگیرم. البته قبلش در جلسهای در دفتر رئیسجمهور وقت، با حضور حدود ۴۰، ۵۰ نفر از مدیران ارشد، فرماندهان و اشخاص ذینفوذ، این مسئله به رای گذاشته شده بود. رای آن جمع هم آتشبس بود. با مجموع این اطلاعات، پیشبینی پذیرش قطعنامه دشوار نبود. ضمن این که من، هم یکی از حاضران در آن جلسه بودم، هم با اکبر ارتباط داشتم و هم مسائل پیرامونی را میشناختم. من از مجموع اینها اطلاعاتی داشتم که در حد مجاز به معاونینم میگفتم و در خبر منتشر میشد.
از رادیو و تلویزیون آن زمان، هیچ صدای مخالفتی با پایان جنگ شنیده نشد؟
هاشمی: به هیچعنوان. رادیو و تلویزیون کاملا مطابق با روند بود. مثلا امام در ابتدا مخالف پایان جنگ بود. پس ما هم سکوت کردیم.
ابطحی: اگر خاطرتان باشد دو ماه آخر جنگ با تحولی در مدیریت همراه بود. تحولی به امید این که بشود فکری برای جنگ کرد و پایانش داد. من آن زمان مسئول خبر ستاد تبلیغات آقای خاتمی بودم. خاطرم هست صبح روز پذیرش قطعنامه صدام به تندی تهدید کرد که اگر قطعنامه پذیرفته نشود ما چنین و چنان میکنیم. من وقتی این را به آقای خاتمی منتقل کردم گفت مهم نیست ولی تو آماده باش که میخواهیم خبر مهمی بدهیم. پس من هم با آقای ایزدی تماس گرفتم و به او آمادگی دادم. برای منتقل شدن این خبر به آقای ایزدی، منشی آقای خاتمی با منشی من تماس گرفته بود و او میخواند و این مینوشت. متن در مورد پذیرش قطعنامه بود و حالا ما باید دوباره برای آقای ایزدی در آن طرف خط میخواندیمش تا بار دیگر نوشته شود. در این لحظات شاید فقط ۵ دقیقه به پخش خبر مانده بود. پس گوینده بدون مطالعهای از پیش، شروع به خواندن کرد. همین شد که دو، سه جا تپقهای بد زد. چیزی که آقای خاتمی بسیار روی آن حساس است. ما برای منتقل کردن آن خبر زحمت بسیار کشیدیم اما آقای خاتمی وقتی تماس گرفتند فقط به خاطر تپقها توبیخمان کردند.
خاطرتان هست آن زمان فضای عمومی کشور چهگونه بود؟
کرباسچی: من آن زمان دیگر نه در صداوسیما که استاندار اصفهان بودم. با این حال از زاویه دید خودم میتوانم بگویم که پایان جنگ برای بسیاری پایان خیل شهدا و بمباران شهرها بود. با این حال با اعلام خبر آتشبس اولین مشکل با سپاه پیش آمد. کسانی که برای پایان جنگ گریه میکردند چون نمیخواستند تمام شود. اینها معترض بودند. چون به هر حال، هم شهید زیاد داده بودند و هم خودشان برای مدتهای مدید در جبهه به سر برده بودند. ما اما آتشبس را به عنوان فرمان لازمالاجرای امام در نظر گرفتیم.
هاشمی: آقای آهنگران «در باغ شهادت را نبندید...» را برای همین خواند.
کرباسچی: بله. هرچند در نهایت به واسطه هژمونی امام و استفاده ایشان از تعبیر «نوشیدن جام زهر» در توصیف لحظه پذیرش قطعنامه، قضیه فیصل پیدا کرد. پس پایان جنگ برای بسیاری خوشحالکننده بود اما برای برخی نه. برای نیروهای رزمندهای که مصر به گرفتن انتقام بودند. اما به هر حال ارادهای که باید، تصمیم گرفته بود و نیروهای انقلابی یا بسیجی و سپاهی باید آن را میپذیرفتند. بعد از آن هم دیگر سروصدایی بلند نشد.
یعنی سازشکاری کردند؟
کرباسچی: نه. در مقابل کاریزمای امام دیگر کسی چنین مباحثی را مطرح نمیکرد.
به عنوان بخش پایانی این گفتوگو میخواهم به ۵۰ سال حضور مهندس قسیمی در امور فنی صداوسیما اشاره کنم. همانطور که واقفید، یکی از مکانهایی که در طول جنگ ۱۲ روزه، مرکز توجه قرار گرفت ساختمان شیشهای بود. ساختمانی که باید برای حافظه تاریخی توضیحی در موردش داد. چون مهندس قسیمی از ابتدا در جریان موضوع بودهاند، ضمن سپاسگذاری از یک عمر تلاششان، خواهش میکنم گزارشی در مورد ساختمان شیشهای و وضعیت آن بدهید. در مورد این که چگونه تکمیل شد. ضمن این که گویا از منظر تکنیکال هم دچار اشتباهی در موردش شدند. یعنی به جای آن که مرکز تولید و پخش را در ساختمان اداری از جلوی دید دور کنند با بردن استودیوی شبکه خبر به ساختمان شیشهای آن را مستقیما در معرض تهدید قرار دادند.
قسیمی: همانطور که میدانید تصمیمگیری در مورد احداث این ساختمان به دهه ۵۰ برمیگردد. زمانی که رادیو و تلویزیون به سرعت در حال گسترش بود و ساختمانها دیگر گنجایش پذیرش نیروی انسانی جدید را نداشتند. پس مسابقهای گذاشته شد. عبدالعزیز فرمانفرمایان طراح استادیوم آزادی در حال تمام کردن کارش در آن سو بود که طرح این سو را هم آماده کرد. بودجه تامین و کار شروع شد و من مسئول پیگیری امور شدم. پروژه تا شش ماه اول سال ۱۳۵۷ در حال جلو رفتن بود. آن زمان اسکلت ساختمان تمام شده بود و بحث معماری داخلی مطرح بود. شیشهها را هم از بهترین نوع شیشه موجود -در آن مقطع زمانی- در دنیا، از فرانسه وارد کرده بودند. با وقوع انقلاب اما کار تعطیل شد و تعطیل ماند تا ورود جناب هاشمی. جناب هاشمی به محض ورود از این که چرا کار خوابیده است پرسیدند و ما هم دلایلش را گفتیم. ازجمله دشواترین مراحل شروع دوباره اما پیگیری وضعیت شرکتهای سرمایهگذاری بزرگ بود که به تبع همه زیر پوشش بنیاد مستضعفان رفته بودند. شکلگیری همکاری با این شرکتها، نیازمند مذاکرات بسیار طولانی بود مذاکراتی که سه یا چهار سال طول کشید.
با نزدیک شدن مذاکرات به نتایج نهایی، آقای هاشمی تلاش کردند کار را با قیمت معقولتری به انجام برسانند. اما هرچند اصرار کردند راه به جایی نبردند و در نهایت شنیدند که هر چهقدر پول بدهید همانقدر آش میخورید. ایشان بسیار ناراحت شدند و همه را رد کردند بروند. پروژه وارد دعوا و دشمنی و مادههای ۴۸ و ۴۶ شد. سرانجام ماده ۴۶ در سال ۱۳۶۵ اعمال و از مجموع ۱۲ پیمانکار خلع ید شد. تا کار تحویل انجام شود به سال ۱۳۶۶ رسیدیم. نزدیک به پایان جنگ تحمیلی آقای هاشمی گفتند موظف شدهاند کار را تمام کنند. انتخاب پیمانکار جدید اما هم طولانی و هم پرهزینه بود. مسئولیتی که به من سپرده شد. من کار را نهایتا در شش ماه اول سال ۱۳۷۰ تحویل دادم.
نکته آخری که باید اشاره کنم این که طراحی ما براساس طراحی ساختمان اداری بود و کار هم بر همین اساس تمام شد. متاسفانه بعد از بهرهبرداری اما، در مقاطعی، تصمیماتی اشتباه در مورد آن گرفته شد. مثلا بخش تولید و پخش نباید آنطور که اکنون مشخص است، مشخص باشد و بهتر است به ساختمانی اداری منتقل شود. در حالی که اکنون خودش پیشاپیش خودش را معرفی میکند و متاسفانه اتفاقی رخ میدهد که شاهدش بودیم. این را هم بگویم که من عکسهای این ساختمان را همیشه در جیبم با خود دارم. یعنی اینقدر به آن علاقهمندم چون عمرم را پایش گذاشتهام.
59242