ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی
باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
این خون که موج میزند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمیکنی
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره یاری نمیکنی
ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک
و اندیشه از بلای خماری نمیکنی
حافظ برو که بندگی پادشاه وقت
گر جمله میکنند تو باری نمیکنی
ای دوست عزیز و دلآگاه من، امروز حافظ آمده تا تو را از یک زندان نامرئی که خودت برای خودت ساختهای، آزاد کند. او میبیند که تو انسانی به شدت محتاط و دقیق هستی، اما این احتیاط گاهی از مرز منطق فراتر رفته و به ترس و محافظهکاری تبدیل شده است.
تصور کن که خداوند یک باغ پر از میوههای بهشتی را در اختیارت قرار داده، اما تو از ترس اینکه مبادا هنگام چیدن میوه از درخت بیفتی، گوشهای نشستهای و فقط به آن نگاه میکنی. تو در بند تردید اسیری و همین شک و دودلی، مانع شده تا از بهترین فرصتهای زندگیات استفاده کنی. حافظ با لحنی قاطع اما مهربان به تو میگوید: “اینگونه زندگی کردن، تنها تلف کردن عمر گرانبهاست. روح تو تشنهی یک تحول بزرگ است. دیگر زمان درنگ نیست، همین امروز باید اولین قدم را برداری!”
شاید بگویی: “اگر باید سریع اقدام کنم، پس تکلیف صبر چه میشود؟” اینجاست که شاهبیت غزل حافظ نمایان میشود! او به تو میگوید:
یک خبر فوقالعاده برایت دارم: “شاهین اقبال و کامیابی بر بام خانه تو لانه کرده است!” این یعنی موفقیت تو حتمی است. پس دیگر هیچ جایی برای نگرانی و تردید باقی نمیماند. با آرامش قدم بردار و به خاطر داشته باش که “اگر صبر کنی، ز غوره حلوا سازی.”
حالا دلت را صاف کن و گوش بسپار به مژدههایی که حافظ برایت آورده است. انگار تمام کائنات دست به دست هم دادهاند تا تو را خوشحال کنند:
و اما خودِ تو… چه شخصیت جالب و چندبعدیای داری!
حافظ لبخندی میزند و رازی را در گوشت زمزمه میکند: “جدیداً کسی را ملاقات کردهای که دلش سخت گرفتار مهر و ارادت تو شده، اما خودت شاید هنوز متوجه نشدهای. آن بیچاره راهی برای تسخیر قلب تو بلد نیست و از ابراز عشق میترسد.” و البته حافظ از هوش و ذکاوت تو هم تعریف میکند و میگوید: “خوشبختانه، تو هم شکاری نیستی که به این زودیها به دام بیفتی!”
پس ای دوست عزیز، بلند شو! زنجیرهای تردید را پاره کن. امروز، روز تصمیم است. اولین قدم را با ایمان بردار و بقیهی راه را با صبر و توکل طی کن. باغ زندگیات منتظر است تا میوههایش را بچینی.