داستان «صد دانه یاقوت» و دفاع مقدس

خبرگزاری ایسنا چهارشنبه 28 تیر 1402 - 11:55
گرسنه و تشنه بودیم و وضعیت بدی داشتیم. وقتی از دیدرس دشمن خارج شدیم، حتی توان برگشتن نداشتیم به همین دلیل برای ما آب، نان و ماست چکیده فرستادند تا بخوریم رمق پیدا کنیم.

به گزارش ایسنا، مصطفی رحماندوست شاعر، نویسنده و مترجم کتاب‌های کودکان و نوجوانان روایت می‌کند: «ما سه چهار نفری بودیم و جلسه شعری داشتیم در تهران. قرار بود هر کس شعری برای میوه‌ها بسراید برای کیهان‌بچه‌ها. در این فاصله جنگ شروع شده بود. خیلی‌ها راهی جبهه شدند. من هم با گروه شهید چمران یعنی با گروه جنگ‌های نامنظم درآمیخته و اعزام شدم به تپه‌های الله اکبر.

آنجا طی ماجراهایی که در جهت شناسایی مواضع دشمن پیش آمد، مدتی زمین‌گیر شدیم. بی‌سیم زدند که در دیدرس دشمن هستید و نباید تکان بخورید. این تکان نخوردن و سکوت بیش از ۳۰ ساعت طول کشید.

گرسنه و تشنه بودیم و وضعیت بدی داشتیم. وقتی از دیدرس دشمن خارج شدیم، حتی توان برگشتن نداشتیم به همین دلیل برای ما آب، نان و ماست چکیده فرستادند تا بخوریم رمق پیدا کنیم.

وقتی جعبه نان و ماست را باز کردند چند تا انار هم بود. همه شروع به خوردن نان و ماست کردند و من که خواستم با ادب باشم به سراغ انارها رفتم و یک انار را باز کردم دانه‌هایش پرید بیرون.

یاد گردن‌بند مرحوم مادرم افتادم که سه چهار دانه یاقوت داشت. با خود گفتم: "وای چقدر یاقوت" و همانجا نشستم نوشتم: "صد دانه یاقوت دسته به دسته / با نظم و ترتیب یک جا نشسته"

بعد توی آن لندکروزی که آمده بود ما را ببرد، بقیه‌اش را گفتم و نوشتم و از همانجا فرستادمش برای دوستانم در تهران. قبل از اینکه به تهران برگردم شعر چاپ شده بود.

منبع: تا پلاک ۱۴۰؛ خاطرات اهالی قلم از دوران دفاع مقدس، آذر خزاعی سرچشمه، انتشارات صریر.

انتهای پیام

منبع خبر "خبرگزاری ایسنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.