به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، فرهاد طاهری، نویسنده و پژوهشگر تاریخ فرهنگ که آثاری چون «خاطرات هرجا»، «سیدمحمد فرزان» و «نیایش پند پیر هرات» را در کارنامه خود دارد در یادداشتی که برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده، از عباس کیمنش، استاد فقید زبان و ادبیات فارسی گفته است.
متن این یادداشت در پی میآید:
«رجعت خاموش
به یاد دکتر عباس کیمنش (١٣١۴ - ١۴٠۴) استاد بازنشسته گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران
نخستینبار، در شنبهٔ هفته دوم مهر ١٣٧٠، نام «دکتر عباس کیمنش» را نوشته با مداد و به خط خانم مهرابنیا (منشی گروه زبان وادبیات فارسی) در برنامه نیمسال نخست تحصیلی ورودیهای ١٣٧٠ دیدم. برنامه آموزشی ما دانشجویان جدیدالورود خیلی مهجور با سوزن تهگرد به کناره تابلوی اعلانات گروه نصب شده بود و در آن، غیر از نام دکتر خسرو فرشیدورد، استاد محمدتقی حکیم و دکتر جلیل تجلیل، دیگر نامها برایم غریب بود: دکتر میراحمد طباطبایی، استاد محمدهادی مرادی، دکتر علیمحمد مؤذنی و دکتر عباس کیمنش. بعدازظهر چهارشنبه همان هفته، نخستین جلسه درس تاریخ ادبیات (١) با دکتر عباس کیمنش در کلاس ۴۴٢ (در راهروی قدیم گروه ادبیات) برگزار شد. آن موقع، کلاسهای جنب گروه، صندلیهای فلزی با زیردستی کناره داشت و رفت و آمد دانشجویان در کلاس ناخواسته با کشیده شدن صندلیها و برخاستن صداهای خفیف و شدید گوشآزار همراه میشد. در همین جابهجا شدنها و همهمهها، دکتر کیمنش خیلی آرام و بااحتیاط قدم به درون کلاس گذاشت. دقیقا مانند کسی که بخواهد از جوی آبی به آن طرف خیز بردارد یا شبیه شخصی مأخوذ بهحیا که مجبورش کرده باشند خلاف میل خود وارد اتاقی شود. بعدها دیدم این عادات همیشگی اوست در وارد شدن به هر اتاقی و حضور در هر جمعی. شانه و سر و گردن را هم معمولا در آغاز وارد شدن به جایی یا موقع روبهروشدن با دیگران کمی به سمت پائین میآورد. این هم از عادات دائم او بود. بعدها که سروکارم بیشتر به نوشتهها و اسناد عصر قاجار افتاد، هر وقت اصطلاح «خفض جناح» را میدیدم ناخودآگاه صحنههای وارد شدن دکتر کیمنش به کلاسها و محافل، پیش چشمم میآمد.
وقتی وارد کلاس شد بیدرنگ کیف سامسونت خود را روی میز گذاشت و پیش از آن که پشت میز بنشیند کیف را باز کرد و برگه هاشوری تاشدهای با کنارههای سوراخدار، یا همان «لیست حضور و غیاب» را بیرون آورد و بعد نشست و عینک ظریفی بر میانه بینی نهاد و با تغییر موضع حالت چشم از بالای عینک که دور را مینگریست و از پس عدسی نیز، نامها را میخواند اینگونه با تطبیق چهرهها و نامها حضور و غیابی کرد. او به حضور و غیاب همواره خود را ملزم میدید.
جلسه نخست به بیان کلیاتی از درس و نیز مطلع کردن دانشجویان به این نکته گذشت که هریک باید درباره یکی از شاعران سبک خراسانی در کلاس خطابهای ایراد کنند (یا به تعبیر استاد «کنفرانس بدهند»). من در همان جلسه، داوطلب ایراد سخن درباره فردوسی شدم و زندهیاد شهرام آزادیان هم ناصرخسرو را برگزید. آنچه در همان دقایق آغازین کلاس، بسیار جلب توجه میکرد لحن بسیار صمیمی و پدرانه دکتر کیمنش بود. اگر بگویم آن روز، هریک از ما حس میکردیم که او نه «استاد» بلکه «پدری» است مهربان که دارد با ما در موضوع انجام دادن تکالیفی صحبت میکند سخنی به تعارف و اغراق نگفتهام. شاید تنها سببی هم که از حس عاطفی ما به او کمی میکاست، اقتضای کلاس و گفتوگو به زبان متعارف در کلاس بود. بیرون از کلاس وقتی این دو ملاحظه، به کنار میرفت تردید ندارم هر دانشجویی (خانم یا آقا) صمیمیتی بی حد میان خود و او احساس میکرد. این حس در بیرون همان جلسه کلاس لااقل به خودم دست داد. وقتی مشکلات بیخوابگاهیام را با او مطرح کردم و گفتم چهارشنبهها فقط باید برای حضور در کلاس او در تهران بمانم.
با نهایت مهربانی گفت: عزیزم شما معلم هستی؟ من هم بدون تأمل گفتم: بلی. دوباره گفت عزیزم شما لازم نیست سر کلاس من بیایی و فقط روزی که کنفرانس داری بیا و روز امتحان. اما قول بده خلاصه تاریخ ادبیات دکتر صفا را خوب بخوانی. گفتم استاد من همه هفت جلد تاریخ ادبیات دکتر صفا را در کتابخانهام دارم و بیشتر جلدها را هم خواندهام. بارقه شوق و حیرت ناباورانه نگاهش را هنوز به خاطر دارم. بعدها که با دکتر کیمنش بسیار صمیمی شدم و این ماجرا را بارهاتعریف کردم که روز نخست کلاس، مجبور شدم به دروغ پاسخش را بدهم از ته دل میخندید و میگفت خواستم عذر موجه فرهنگی یادت بدهم. البته من بعضی چهارشنبهها در تهران ماندم و شاید سه چهار جلسه در کلاس او حاضر شدم. دلیل حضورم نیز بیشک لذت بردن از لحن صمیمی و نگاه بسیار عاطفی دکتر کیمنش بود. او برای ما که دور از پدر ومادر و خانواده و در دلتنگی غربت تهران به سر میبردیم به نوعی جبرانگر خلاء عاطفی بود. بعد از آن کلاس، من تا سال چهارم دانشجویی که درس سبکشناسی نظم را با دکتر کیمنش گذراندم دیگر کلاسی با او نداشتم. بیشتر مواقع او را در مخزن زیرزمین کتابخانه دانشکده سرگرم مطالعه و فیشبرداری و گاه در دفتر گروه و راهرو میدیدم. همواره با همان لحن و نگاه پدرانه با هر دانشجویی که به او سلام میداد یا به سراغش میرفت دست میداد و احوال میپرسید و تواضع میکرد. بعد از فارغالتحصیلی، رشته ارادت من به آن انسان بسیار شریف و نازنین (یا به تعبیر دکتر سیدمحمد ترابی آن « تجسم آرامش و نجابت») هرگز گسسته نشد و پیوسته جویای احوالش بودم. در دو سه سمینار نیز همسفر بودیم. اکنون که به پشت سر و به این سالهای بسیار با او میاندیشیدم بیکمترین پردهپوشی باید بگویم در ارزیابی شخصیت اخلاقی و کارنامه فرهنگی و اجتماعی دکتر کیمنش آنچه شایسته توجه و درسآموزی است تأمل در «منش» اوست و نه در «دانش» او. دانش را شاید بسیاری داشتند و داشته باشند اما بهندرت کسی را میشناسم که صاحب «منش» او باشد. منظورم را بیشتر توضیح میدهم.
نخستین جلوه بارز منشِ کیمنش، صمیمیت باصفای پیوستهاش بود. اینکه گفتم «پیوسته» چون دیگر استادانی هم داشتیم که گاه به سرشان میزد تا با دانشجویان صمیمانه رفتار کنند و سخن بگویند. این صمیمیت را هم البته پر رنگ جلوه میدادند تا دیگران ببینند و مبهوتزده چنان فضلیتی نادر شوند. اما صمیمت آنان گاه یک باره رنگ میباخت. دانشجویی را که هفته پیش در آغوش گرفته بودند روزی دیگر کمترین اعتنایی به او نمیکردند. صمیمیت دکتر کیمنش، گاه و متناسب با موقعیتها نبود. همچنین بسیار پاکدل و دستگیر و گرهگشا بود. فکر نمیکنم کسی از او کمکی خواسته و او توانسته و انجام نداده باشد. در مقاله «لوطی دانشکده» از استادی گفتهام که نتوانست خواسته آن دانشجوی لوطی خود را هرچند خلاف مقررات دانشکده نپذیرد. آن استاد، دکتر کیمنش بود. در تشییع پیکر زندهیاد احمد شاملو که چون باران بهاری اشکریزان بود با همان حالت هق هق گریه به یکی از دانشجویان خود تأکید میکرد حتما دوره دکتری شرکت کند. این اخلاق او نه براساس تظاهر یا فرصتطلبی و عوامفریبی، بلکه نمود ذات صمیمی و پاکدل او بود. جالب اینکه او خود متوجه ارزش اخلاقی «پاکدلی و صداقت» در جامعه بهخوبی شده بود. در گزارشی از مأموریت خود به کشور کره جنوبی ( مورخ ٢۵ اسفند ١٣٨٣) خطاب به مدیر کل روابط بینالملل دانشگاه تهران نوشته است:
«مردم کره، چون در دل دریا زندگی میکنند دلی دارند به پاکی آب روان و عواطفی دارند رقیق (غالب آنان). دروغ و ریا در آنجا راه ندارد. در نزد بیشتر آنان جز صداقت و صراحت نمیتوان دید. در تکنیک و صنعت بسیار پیشرفته و با فرهنگ غربی آشنایند. اما جز پول هیچ چیز در آنجا حاکم نیست. زندگی آنان بر مدار پول حرکت میکند و در چهارچوب قانون.»
از راست: زندهیاد دکتر عباس کیمنش، دکتر محمود عابدی، دکتر تقی پورنامداریان، دکتر علی محمد مؤذنی، دکتر غلامحسین تمدنی، فرهاد طاهری، دانشگاه اورمیه، اردیبهشت ١٣٧۶
دومین ویژگی منش او، تواضع نامتظاهر غیرخویشتندارش بود. شاید بهندرت بتوان استادی را سراغ گرفت که به دانشجویان دیر رسیده به کلاس توجهی کند یا گاه پیش پای آنان نیمخیز برخیزد. چنین تواضع دکتر کیمنش که شرمندگی دانشجویان بامرام آن روزگاران را در پی داشت موجب شده بود تا بسیاری سعی کنند هرگز بعد از استاد به کلاس نرسند. در موقع تدریس و گفتوگو هم محال بود با لحن آمرانه، دانشجویی را مخاطب قرار داد. تکیه کلام همیشهاش «عزیزم» بود. موقع تشکر یا احیانا درخواستهای بسیار بیزحمت هم تکیه کلامهای «فدای شما» و «من فدای شما بچههای عزیزم بشوم» مطلقا از زبانش نمیافتاد. بیرون از کلاس هم «جان عباس» بند موصولی جملههایش بود. میان او و ما، هرگز حائلی نبود. هروقت ما را از دور در هر کجا میدید -چه در محوطه دانشگاه و چه سوار بر اتوبوس سرویس دانشگاه- محال بود دست تکان ندهد. بعد سالها هم اگر دانشجویان خود را در مجامع فرهنگی و مراکز تحقیقاتی و فرهنگی میدید حتما آنان را «دکتر» و «استاد» خطاب میکرد. بسیاری از آن دانشجویان، «دکتر» و «استاد» نبودند اما او در معرفی آنان به دوستان و همراهان خود به گونهای حرف میزد که شنونده بیتردید میپنداشت دکتر کیمنش دارد یکی از همکاران دانشگاهی خود را به آنان معرفی میکند. خودم بارها در دانشگاه تهران و در فرهنگستان و در سمینارها خجالتزده این تواضع او شدم. تواضعی که گاه ناباوری را در انسان برمیانگیخت.
البته من کم استادانی نمیشناسم که در حوزههای علوم انسانی (از جمله زبان و ادبیات فارسی) از بسیاری دانشجویان خود (حتی در دوره کارشناسی) صدمرتبه بیسوادتر و ناآگاهتر هستند و خود نیز بدین ناتوانی آگاه. این استادان تهی، وقتی در خلوت با این دسته از دانشجویان خود صحبت میکنند آنان را «دانشمند و فاضل و فرهیخته» میدانند اما در جمع، آن دانشجویان را «دانشجویان خوب و کوشای گذشته خود» معرفی میکنند. حتی اگر بعد از سالها آن دانشجویان از زمره نویسندگان و استادان و پژوهشگران و مترجمان تراز اول هم شده باشند باز در بیان این استادان، آن دانشجویان مرتبهای از «دانشجویان خوب و کوشا» فراتر نرفتهاند. تواضع دکتر کیمنش در برابر استادانش نیز مظهر باورنکردنی از فروتنی انسان بود. جلوهای که استاد گرانقدر کامیار عابدی از آن به «معنویت درویشی» تعبیر کرده است. همچنین در لحن و شیوه نگارش نامههای اداری و رسمی او شواهدی بسیار از تواضع را میتوان دید. «شرف حضور»، «استاد گرانقدر بزرگوار» و «استاد دانشمند عالی قدر» از تعابیر و خطابهای پر بسامد نامههای اوست. تواضع بیش از حد دکتر کیمنش حجاب بعضی از فضائل او هم شده بود. چنانکه خیلی اتفاقی در شبی پربرف در زمستان ١٣٧۶ که از ضیافت شام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از هتل لاله به خانه برمیگشتیم من متوجه شدم دکتر کیمنش در آواز و موسیقی نیز صاحب هنر است. صدایی محزون و خسته داشت و چه تحریرهایی غمگین و دلنشین آن شب از او شنیدم. همچنین شاید بسیاری ندانند او شاعر بود و «مشکان گیلانی» تخلص میکرد. خاطرهای هم از زبان خود دکتر کیمنش تعریف کنم. میگفت در سالهایی که در دانشکده افسری، سرگرد و صاحبِ مقام بودم استادم دکتر شهیدی به من تلفن کرد که یکی از دانشجویانش که دوران خدمت سربازی را میگذراند و افسر وظیفه است مشکلی دارد و از من خواست در رفع مشکل آن افسر وظیفه بکوشم. من هم امر استاد را بر دیده نهادم. روزی که دژبان دانشکده به من اطلاع داد افسر وظیفهای به دیدار شما آمده است خودم به استقبال آن افسر وظیفه رفتم و از شدت شوق یادم رفت کلاهم را بر سرم بگذارم و بیکلاه تا دژبانی رفتم. مزید اطلاع خوانندگان عرض کنم آن افسر وظیفه هم که بعدها در دوره دکتری همکلاس و نیز در گروه ادبیات فارسی دانشگاه تهران همکار استاد کیمنش شد دکتر محمدعلی دهقانی (روحانی) بود.
روی دیگر سکّه عیارمند شخصیت زندهیاد کیمنش، حقسپاسی و حقشناسیاش بود. او در دوران اقامت خود در تهران به انجمن ادبی محمدعلی ناصح و به حلقه ارادتمندان دکتر خلیل خطیب رهبر پیوست. مشوق او نیز در ادامه تحصیل در دوره عالی رشته زبان وادبیات فارسی دکتر خطیب رهبر بود. کیمنش همواره قدردان دکتر خطیب رهبر بود و به گفته دکتر سیدمحمد ترابی «علاقه و ارادتش به مرحوم خطیب رهبر تا حد زیادی رفتارش را نزدیک به منش آن استاد نازنین کرده بود.». فرزند دکتر کیمنش هم معتقد است «منش و اخلاق و فروتنی را او از دکتر خطیب رهبر کسب نموده بود.» دکتر کیمنش همچنین بسیار قدردان محبتهای استاد راهنمای رساله دکتریاش، دکتر سیدحسن سادات ناصری و نیز استاد دیگرش دکتر شهیدی بود. او که در جوانی از سایه مهر پدر محروم شده بود همواره از دکتر شهیدی در مقام پدر یاد میکرد. قدرشناسیها وحقسپاسی او البته محدود به دانشگاه تهران و انجمن ادبی ناصح نمیشد. وقتی از دوران دانشکده افسری سخن میگفت نهایت حقسپاسیاش را از امرای ارتش و فرماندهان مافوق خود بر زبان میآورد. در همین یادکردهای نیکش از فرماندهان و رؤسای ارتش بود که مطلع شدم چه خاطراتی بسیار گرانقدر از بعضی امرای ارتش دارد. به ایشان تأکید کردم حتما این خاطرات را بنویسد. نمیدانم نوشت یا خیر. اما جلوه بسیار تمامعیار حقشناسی این مرد، در پرستاری از همسر عزیز بیمارش تجلی مییافت. واقعهای که خیلی اتفاقی متوجه شدم و تا آن روز هرگز در آن باره سخنی نگفته بود. وقتی به من گفت همسرش سالهاست در بستر بیماری است تازه پس از سالها به راز خوابآلودگیها و خستگیهای بهندرت او پی بردم. بیخوابی او بر اثر بیداری همسرش بود. آن روز سخت متأثر و بابت قضاوت نسنجیده دوران جوانیام چقدر دچار عذاب وجدان شدم.
پایبندی به نظم و احترام به قانون و شعور اجتماعی و مقررات آموزشی از دیگر جلوههای بسیار چشمگیر شخصیت دکتر کیمنش بود. حضور بهموقع در کلاس، توجه به سرفصلهای آموزشی و زمان نیمسال تحصیلی و ساعات برگزاری واحدهای درسی مطابق آییننامه آموزش، الزام در حضور و غیاب بدون سختگیری و تنبیه، از مظاهر تعهد او به نظم و مقررات دانشکده بود. در دوران دانشجوییام و نیز بعدها، بعضی استادان بسیار بزرگ صاحبنام را میدیدم که کمترین اعتنایی به مقررات آموزشی دانشکده و اوقات دانشجویان نداشتند و در هر کجا و هر موقع که میلشان میکشید، کلاسها را برگزار یا تعطیل میکردند. این هم از معماهای بزرگ ذهنم بوده که برخورداری از فضل بیهمتا و محبوبیت زبانزد آیا مجوزی است برای دارندگان این اوصاف تا به مقرارت آموزشی دانشکده و قاعده متعارف برگزاری مجامع فرهنگی و نشستها و شأن و شخصیت دیگر استادان و حضوریافتگان کمترین اعتنا و توجهی نداشته باشند؟ وقتی میخواستم این جستار تکنگاری را در درباره زندهیاد دکتر کیمنش بنویسم افزون بر گفتوگو با فرزند استاد و مطلعان، پروندهاش را نیز در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ورق زدم. (ناگفته نگذارم تألیف کاملتر این جستار، مستلزم بررسی اسناد و پروندههای دیگر است از جمله کارنامه تحصیلی او در پیش از دانشگاه و پروندهاش در دانشکده افسری و…). آنچه در پرونده دانشکده، بسیار نظرم را گرفت گزارشهایی بود دقیق و نسبتا مفصل از شرح مأموریتهای دکتر کیمنش به خارج از ایران. او در این گزارشها که خطاب به اولیای تصمیمگیر در دانشگاه تهران و وزارت علوم نوشته وضع اجتماعی و فرهنگی محل مأموریت خود و نیز معضلات و مشکلات آموزش زبان وادبیات فارسی را از منظر خود به خوبی تشریح کرده است. چنین منش او در تحریر وظیفهشناسانه گزارش مأموریت بیتردید از نظم ذاتی شخصیت او و تربیت نظامیاش نشئت گرفته بود.
فارغ از همه آنچه نوشتم دکتر کیمنش، خصیصهای بسیار نادر داشت. همه ما در زندگی با انسانهایی بیشمار مواجه، آشنا و شاید هم با آنان دوست یا از زمره دلبستگان و ارادتمندانشان شدهایم اما در گذر زمان، قضاوتها و شناختها بسیار دگرگون شده است. مثلا این تغییر در قضاوتهای من بسیار رخ داد. روزگاری ارادتمندِ سر از پا نشناخته بعضی استادان و دانشمندان بودم که بعداً سخت خود را بابت آن ارادتورزی سرزنش کردم. به استادانی هم، از جمله زندهیاد دکتر فرشیدورد، اصلا نظری خوش نداشتم لیکن بعدها حسرتمندانه به اشتباه خود پی بردم. حس و نظری که در نخستین دیدارم با دکتر کیمنش در ذهنم شکل گرفت، بعد از گذشت بیش از سی سال مصاحبت، ذرهای دچار تغییر نشد. به نظرم چنین انسانهایی در زندگی ما بسیار کماند. اما آیا دکتر کیمنشی که من در این جستار به تصویر کشیدم از هر خطایی برکنار بوده است؟ او انسان بود و هیچ انسانی نمیتواند هرگز مرتکب لغزش نشود. من هم آنچه از مکارم والای اخلاقی او نوشتم حاصل مشاهداتم بود. اما به نظرم ارزیابی اجمالی کارنامه فرهنگی و علمی دکتر کیمنش در دانشگاه تهران نیز مکمل تصویر ترسیمشده او در این جستار است. اینکه دکتر کیمنش در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، با توجه به آنچه خود داشت نتوانست در مرتبه استادی تأثیرگذار جلوه کند در وهله نخست به بستر فرهنگی و آموزشی گروه زبان و ادبیات فارسی آن زمان و شاید هم به سابقه تدریس او در گروه بازمیگشت. البته منظورم از این سخن هرگز آن نیست که همه استادان گروه زبان و ادبیات فارسی روزگار دکتر کیمنش، استادانی تأثیرگذار و فرهیخته بودند. بعضیها صدمرتبه از هر لحاظ فروتر از او اما خوب با شگردهای پنهان کردن بیمایه بودن آشنا بودند. آنان البته در هر جای دیگر هم بودند همین بودند. لیکن با توجه به وسعت نظر و روحیه م