سرویس فرهنگ و هنر مشرق - سریال «تاسیان» به هفتههای پایانی پخش خود نزدیک میشود؛ مجموعهای که فرامتنی جنجالی داشت، اما اکنون، جدا از حواشی فرامتنی، بهدلیل افت شدید داستانی، اقبال اولیهی روزهای نخست انتشارش را از دست داده است.
حواشی و فرصتهای ازدسترفته
در هفتههای ابتدایی و میانی، حواشی این سریال فرصت نقد محتوایی و ساختاری را تا حد زیادی کمرنگ کرد، اما پس از قسمت دهم میتوان گفت این محصول پرهیاهو، مجموعهای نبود که بتواند مخاطب را بیش از بیست هفته با خود همراه کند.
شکست در پیرنگ اصلی: عشق غیرقابل باور
مهمترین دلیل شکست سریال، پیرنگ اصلی آن یعنی رابطهی عاشقانه میان امیر و شیرین است؛ عشقی که همانند نقاشی اهدایی شیرین به امیر، بسیار کارتونی و در بسیاری از لحظات کاریکاتوری به نظر میرسد.
رابطهی عاشقانهی امیر و شیرین، اگر در نیمهی نخست سریال توانایی جذب مخاطب را داشت، در قسمتهای اخیر بسیار سطحی و سادهانگارانه جلوه میکند. این الگوی عاشقانه از فرمول کلیشهای سینمای فارسی پیروی میکند: دختر پولدار و پسر فقیر. اما چون به جزئیات روایی بیتوجهی شده، کلیشه بودن روایت بیشتر به چشم میآید.
از قسمت هفتم، سیر طولی داستان متوقف میشود و سریال با گسترش خردهپیرنگها، تنها در عرض حرکت میکند. به همین دلیل، قسمتهای پایانی حالوهوای خستهکنندهای دارند.
نخستین ابهام جدی در متن سریال این است که چگونه «امیر» (با بازی هوتن شکیبا) بهعنوان یک عاشق، برای خانوادهی دختر مورد علاقهاش از هیچ توطئهای فروگذار نمیکند؟ ظاهراً داستان امیر و شیرین یک روایت کلاسیک عاشقانه است، اما امیر در جریان توطئههای مکررش موجب مرگ منوچهر سامان (رضا بهبودی)، یکی از اعضای خانوادهی شیرین میشود. از سوی دیگر، مریم (نازنین بیاتی) زمینهی این رابطهی عاشقانه را فراهم کرده است. با این حال، امیر که کاراکترش بسیار سانتیمانتال و اغراقآمیز طراحی شده، حتی یکبار هم در سریال عذاب وجدان ندارد. این عشق، با چنین روایتی، انسانی نیست.
رفتارهای غیرانسانی امیر برای رسیدن به شیرین، او را به یک عاشق کلاسیک و محبوب نزد مخاطب تبدیل نمیکند. کنشهای او غیرقابلباور است و بهدلیل ناهماهنگی با منطق روایی، نمیتوان امیر را یک عاشق قابلباور دانست.
پرشهای غیرمنطقی در روایت
از سوی دیگر، انگیزههای انتقامی سعید (با بازی صابر ابر) نیز فاقد منطق است. سعید برای انتقام از جمشید نجات و تیمسار، علیه امیر توطئه میکند، در حالیکه منطقیتر بود از خانوادهی نجات انتقام بگیرد. اما ناگهان تصمیم میگیرد به دوست صمیمیاش خیانت کند، بدون اینکه رابطهی این دو، پیشتر دچار چالشی جدی شده باشد.
یکی از بزرگترین هنرهای کارگردان و نویسندهی «تاسیان» این بوده که سریال را در بیست قسمت کش دادهاند، بدون اینکه حتی به مولفهی نامگذاری سریال وفادار بمانند. امیر و شیرین بهواسطهی خودکامگی پدر از یکدیگر دور میشوند، اما خیلی راحت بهواسطهی حضور جمشید در خانهی حوری، یکدیگر را ملاقات میکنند. هما که توان مقابله با ارادهی برادرش را ندارد، به شیرین پیام میدهد تا از حوری بهعنوان ابزار مصالحه استفاده کند. در این عشق، هیچ فراق «تاسیانی» دیده نمیشود و توطئهگریها همذاتپنداری مخاطب با کاراکترها را کاهش دادهاند.
کاراکتر سپیده که تا رفتن امیر و شیرین به شمال، نقش تزئینی و بیتأثیری در داستان داشت، ناگهان تبدیل به یک شخصیت کلیدی میشود. این در حالی است که خانوادهی امیر زودتر از شیرین میتوانستند حدس بزنند که تنها مکان ممکن برای اقامت امیر، خانهی مادربزرگش است.
ارجاعات تقلیدی سریال از دیگر آثار سینمای ایران بسیار گلدرشت هستند. مثلاً مراسم عقد امیر و شیرین با چادر زدن در ویلای مادربزرگ، بهشدت یادآور سکانسهایی از فیلم «سنتوری» است.
تکیهی افراطی بر شعارهای سیاسی
در این سریال، مستقیمگوییهای سیاسی ضربهی زیادی به محتوا زدهاند. مثلاً سکانس حضور امیر در دانشگاه، همزمان با مرگ شوهر عمهی شیرین، یکی از صحنههای گلدرشت و بیمنطق است. حضور امیر در مناظرهای سیاسی با نادر (پوریا شکیبایی) نیز غیرقابلباور است. تاکنون سریالی ساخته نشده که در آن کاراکترها بهصورت مداوم و دو به دو مناظرههای سنگین سیاسی داشته باشند.
از قسمت دهم به بعد، تعداد روایتهای فرعی بینتیجه بهشدت افزایش یافته است. برای مثال، خط داستانی مریم و نادر، هیچ ارتباطی با خط اصلی ندارد و صرفاً شعارزده است. مشخص است که کارگردان قصد دارد مانند مجموعه «خاتون» در قسمتهای پایانی، خردهروایتها را با یک تراژدی، جدایی عشاق یا مرگ یکی از آنها به پایان برساند. یکی از این خردهروایتها دربارهی محسن (شهرام قائدی) و سرقت از کارخانه است که اصلاً به نتیجه نمیرسد.
از «لیسانسهها» تا «تاسیان»؛ هوتن شکیبا هنوز خودش را جدی نگرفته!
رفتارهای غیرمنطقی و هیجانی کاراکترهای اصلی، با منطق کلی سریال ناسازگار است. یکی از موضوعات مطرحشده در رسانهها، شباهت امیر به حبیب سریال «لیسانسهها» ست. برای مثال، سکانس پرت کردن آجر به مغازهی پدر سعید، با منطق توطئهچینیهای امیر همخوانی ندارد، چرا که سعید میتوانست همه چیز را برای شیرین فاش کند. امیر در قالب حبیب «لیسانسهها» تصور میکند با مسعود (امیرحسین رستمی) و مازیار (امیر کاظمی) در یک رقابت دوستانه است.
از ابتدای سریال، یکی از متهمان تحت نظر ساواک، حامد رجبزاده است. اما با اینکه او بارها تحت تعقیب است، آزادانه به دانشگاه رفتوآمد میکند و حتی چند بار در منزل حوری حضور دارد. حوری با اطلاع از نقش رجبزاده در قتل همسر سابقش، تا قسمت نوزدهم هیچ اقدامی نمیکند. گویی این تأخیر، تنها بهمنظور کش دادن سریال صورت گرفته است.
سوال دیگر اینجاست که بر اساس دادههای سریال، رجبزاده چه فعالیتی انجام میدهد که باید ساواک او را دستگیر کند؟ این کاراکتر با بازی مهران مدیری بیشتر جنبهی تزئینی دارد و هیچ کنش سیاسی جدیای از او نمیبینیم.
در ادامه، سعید متوجه دست داشتن امیر در چاپ اعلامیهها میشود. از سوی دیگر، تیمسار با هماهنگی ساواک، چند نفر را برای بازگرداندن شیرین به شمال اعزام میکند. در این میان، ساواک بهجای بازداشت رسمی سعید، او را به درختی آویزان میکند و شیرین را به تهران بازمیگرداند. اما پس از بازگشت سعید به تهران، تازه مأموران برای دستگیری او اقدام میکنند. این نیز بهوضوح ترفندی برای طولانیتر کردن داستان است.
عشق در گلولای، اما با کفشهای تمیز!
از دیگر اشکالات قابلتوجه، نحوهی دستگیری امیر است. مشخص نیست امیر چگونه و در چه زمانی دستگیر و به درخت آویزان میشود. درحالیکه کفشهایش تمیز است و اصلاً مشخص نیست که این صحنه چگونه اجرا شده است. انگار ساواکیها پیش از آویزان کردن امیر، کفشهایش را تمیز کردهاند! قدرت آنها نیز شبیه اسپایدرمن است.
شخصیت سعید که بسیار باهوش طراحی شده، بهطرز عجیبی نمیداند تلفنهایش شنود میشود و مستقیماً با سپیده تماس میگیرد و محل اختفای امیر لو میرود.
اشتباهات کارگردانی و فیلمنامهنویسی
از دیگر خطاهای عجیب کارگردانی، تغییر ناگهانی ظاهر شیرین پس از ازدواج در روستایی دورافتاده است. انگار یک طراح صحنه یا آرایشگر حرفهای به روستا رفته تا چهرهی او را تغییر دهد.
همچنین، در سکانسی که شیرین به تهران بازمیگردد و جمشید نجات که در تصادف آسیب دیده، با عصا حرکت میکند، ناگهان مانند یک شیر خروشان به سمت دخترش حملهور میشود! گویی آن تصادف تنها برای یک تنبیه دو دقیقهای پدر و دختری طراحی شده است.
در نهایت، مهران مدیری که کاراکتر بیاثر و آزاردهندهای دارد، برای دیوارنویسیهای سیاسی بهکار گرفته شده است. سکانسهای بحث سیاسی او با کاراکتر حوری، در تمجید یا نکوهش شرق و غرب، بهشدت گلدرشت و کلیشهای هستند.
خط داستانی سریال بسیار کند پیش میرود و نه در طول و نه در عرض، پیشرفتی جدی ندارد. داستان امیر و شیرین از قسمت سوم به یک خط تکراری تبدیل شده است.
وقتی سریال برای کشدادن، منطق را آویزان میکند
«تاسیان» بیش از آنکه اثری مبتنی بر «داستان» باشد، مبتنی بر «حالوهوا» است.
سریال بیشتر از آنکه روایتی منسجم، دارای کشش داستانی، و با پیشروی هدفمند باشد، به فضاسازی، گفتوگوهای کشدار، روابط فرامتنی و خردهروایتهایی که عمدتاً بیسرانجاماند، تکیه دارد. در نتیجه، بسیاری از بینندگان، پس از قسمتهای اولیه که تعلیق و کشش نسبی وجود داشت، به تدریج علاقه خود را از دست دادند.
در این میان، داستانک سعید و حوری (و بهطور کلی خط فرعیِ سیاسی-امنیتی) بهمراتب جذابتر از روایت اصلیِ امیر و شیرین است، چرا که:
۱. دارای ابهام و چالش شخصی و سیاسی است؛
۲. شخصیتها خاکستریتر و غیرقابل پیشبینیتر هستند؛
۳. کنشهای واقعیتری نسبت به عاشقانهٔ اغراقشده امیر و شیرین دارند.
در واقع، تقابل سعید با جمشید و مواجههاش با تناقضهای اخلاقی، جذابیتی دارد که در رابطه کلیشهای امیر و شیرین (دختر پولدار و پسر فقیر + توطئههای غیرانسانی) دیده نمیشود.
در مجموع، اگرچه سریال با داعیهای بزرگ آغاز شد، اما ضعف در طراحی پیرنگ اصلی و فقدان پیوستگی علیمعلولی در روایت، باعث شده تماشاگر بیشتر درگیر *فضا* بماند تا قصه.
***مهدی قاسمی