روزنامه فرهیختگان - محسن صالحی خواه: فکر میکنم از تیتر گزارش برمیآید که میخواهیم در این مرقومه از چه چیزی صحبت کنیم. سالها پیش، یعنی دقیقا وقتی کامپیوتر، اینترنت، تلگرام، ویچت، واتساپ و البته اینستاگرام نبود مردم برای اینکه از احوال هم باخبر شوند، دست به قلم میبردند و نامه مینوشتند. حتی من دهه هفتادی هم یادم هست نامه چقدر میرفت و میآمد. مثلا لوازمالتحریریها پاکت میفروختند؛ سفید یکدست یا نوشتهدار برای نامههای داخلی و پاکتهای با حاشیه آبی و قرمز برای نامههای خارجی. پس نتیجه میگیریم هر چه ارتباط با راه دور راحتتر شده، نامهها هم کمرنگتر شدند.
اینهایی که گفتیم برای مردم عادی بود. اما ادیبان و اهل قلم هم وقتی میخواستند از حال هم باخبر شوند یا حال همدیگر را بگیرند و یا نقدی به آثار یکدیگر داشته باشند دست به نوشتن نامه میبردند. اهل فن میگویند بررسی نامههای نویسندهها و شعرای معاصر تا حدود زیادی وجوه شخصیتی آنان را آشکار میکند و مخاطبان هم به دنبال این هستند که هنرمند را ورای نوشتههایش ببینند. برای همین چند وقت یکبار نامهای منتشر نشده از یک نویسنده قدیمی پیدا میشود یا استادی دست به کار میشود و مجموعه نامههای یک هنرمند شهیر را بررسی و منتشر میکند.
از پروین به مهکامه
دو شاعره ایرانی یکی در تهران و دیگری در لاهیجان، دوستانی بودند جدا نشدنی. پروین اعتصامی و مهکامه محصص که از دوران دانشآموزی با هم دوست بودند و به فراخور آن زمان با هم طی سالها نامهنگاری میکردند. نامههای آنان در ادبیات معروف هستند. ۴۱ نامه که بین این دو شاعر معاصر کشورمان بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۵ رد و بدل شده، توسط یکی از فرزندان محصص در دهه 70 شمسی دراختیار جلال متینی استاد تاریخ و ادبیات قرار گرفت.
متینی این نامهها را دستهبندی کرد و درنهایت مقالهای طولانی در این خصوص نوشت.دستنوشتههای پروین اعتصامی و مهکامه محصص نشاندهنده عادتهای آنان در نوشتن بوده است. مثلا در بخشی از مقاله متینی درباره نامههای پروین آمده: این نامهها مضامینی دوستانه دارند و اغلب شامل دوبیتیهایی از این دو شاعر هستند. بررسی این نامهها نشاندهنده نوع ادبیات نوشتاری و تفاوت سبکهاست. پروین خیلی کم از نقطه استفاده کرده و مطالب را در پاراگرافها دستهبندی نمیکرده است.
جلال متینی در مقالهاش اشاره کرده که نامههای پیش از سال ۱۳۰۷ و پس از ۱۳۱۵ در اختیار وی نیست که با توجه به تلاش وی و خانوادهاش برای بررسی این مکاتبات، احتمالا از بین رفتهاند. این نامههای دوستانه میان این دو شاعر، حاوی بیتهایی هست که آنان برای یکدیگر سرودهاند. البته اولین بیت را مهکامه محصص وقتی برای پروین میگوید که خبردار میشود این دوستش در دفتر دبیرستان منتظرش نشسته. مهکامه محصص گفته است:
ای زاده اعتصام فخر ایران / ای مایه افتخار نوع انسان
سرور به نثار مقدم آورده نثار / گلهای محبت از گلستان روان
او این دو بیت را به همراه دستهگلی تقدیم دوست تهرانیاش کرد و چند وقت بعد در یکی از نامهها جوابش را گرفت:
بردیم محبت تو در مخزن دل / کِشتیم گل مهر تو در گلشن دل
پروین بود آبیار این کشته پاک / تا خون بودش به چشمه روشن دل
نقدی بر مدیر مدرسه
یکی از نامههای معروف دنیای نویسندگان، جوابیه جلال آلاحمد به نویسنده بزرگ ادبیات داستانی، محمدعلی جمالزاده است. قصه نامه جلال به جمالزاده از نقدی بر کتاب مدیر مدرسه شروع شد که در مجله راهنمای کتاب به چاپ رسید. مجلهای که در دهه ۳۰ توسط احسان یارشاطر درمیآمد و نویسندگانی از جمله جمالزاده، مجتبی مینوی و عبدالحسین زرینکوب در آن قلم میزدند. محمدعلی جمالزاده در بخشی از نقد خود بر مدیر مدرسه جلال نوشته بود: «در باب زبان و انشای کتاب همینقدر میگویم که تمام کتاب به زبان مکالمه و محاوره و به قول اصفهانیها به اختلاط نوشته شده؛ شیرین و دلنشین است و دارای چنان سرعت و ایجاز و به قدری آمیخته با طعن و طنز که میتوان آن را انشای کاریکاتوری خواند.»
درخصوص نقد جمالزاده بر کتاب آلاحمد، گفتهاند که هر کس دیگری بود و کتابش مورد توجه فردی مانند جمالزاده قرار میگرفت احتمالا خوشحال میشد؛ اما جلال آن را تاب نیاورد هرچند صحبتهای جمالزاده را میتوان بهعنوان یک تعریف از مدیر مدرسه درنظر گرفت. جلال آلاحمد 30 و چندساله دست به قلم شد و برای جمالزاده ۶۰ و چند ساله نامهای نوشت:
آقای جمالزاده؛
اخیر قلمرنجه فرمودید و درباره مدیر مدرسه این فقیر -که درواقع چیزی جز مشتی در تاریکی نبود- در آخرین شماره راهنمای کتاب مطالبی نعتآمیز منتشر کرده بودید. از اینکه آن جزوه بسیار مختصر، سرکار را به چنین زحمتی واداشته بسیار عذر میخواهم. پیداست که در سن و سال شما، نشستن و ده، یازده صفحه نوشتن درباره آدمی ناشناس که نه کارهای است و نه اگر نانی به او قرض بدهی، روزی روزگاری پس میتوانی گرفت، کار سادهای نیست.
در بخش دیگری آمده است:
«همیشه هم محترم بودهاید و نماینده این مردم بودهاید و مهمتر از همه از نویسندگان پرفروش بودید. به همین صورتها بوده است که من نوعی تاکنون نتوانسته است به فیض زیارت سرکار نائل شود و من ناچار بودهام دلم را به آنچه منتشر میکنید خوش کنم و دیدارتان را اگر نه به قیامت به روزگاری موکول کنم که سری توی سرها داشته باشم. یا آنطور که دستور داده بودید «ره چنان بروم که رهروان رفتند». که نفهمیدم غرضتان از رهروان خودتان بودید یا دیگرانی که ذکر خیرشان گذشت و همپالکیهایشان. اگرچه جسارت است اما این را هم از این فقیر به یاد داشته باشید که اگر قرار بود همه در راهی قدم بگذارند که رهروان رفتهاند، شما باید الان روضهخوان باشید و من گوگلبان (شبان گاو).
چرا نمینشینید و برای ما نمینویسید که چرا ازین ولایت گریختید و دیگر پشت سرتان را هم نگاه نکردید؟ باور کنید شاهکارتان خواهد شد. شاید آنچه من گریز مینامم در اصل گریز نبوده است و تسلیم بوده یا چیزی شبیه آن؟ و شما چه مدرکی برای تبرئه خود در دست دارید؟ میبینید که نسل جوان حق دارد نسبت به شما بدبین باشد و میبینید که من با همه ارادتی که به شما دارم، نمیتوانم در این بهبهگوییهای شما، بویی از آنچه در این محیط دور و برمان را گرفته است نشنوم.»
جلال آلاحمد در آن نامه، نقد جمالزاده را بر نمیتابد و او را به نقد میکشد. این وقایع در سال ۳۷ اتفاق افتاده یعنی پنج سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد و جلال که به زبان و قلم تند شهرت دارد، محمدعلی جمالزاده را برای سکوتکردن در مقابل وقایع تاریخی و سیاسی کشور نکوهش میکند.
بزرگ علوی و صادق چوبک
سیدمجتبی آقا بزرگ علوی را به خاطر چند چیز میشناسیم؛ مثلا نام او با «گیلهمرد» و «چشمهایش» گره خورده است. او نویسندهای بود که سالها پشت دیوار برلین در آلمانشرقی زندگی کرد و تابعیت آن دولت را گرفت و سالها در دانشگاه هومبولت برلین زبان و ادبیات فارسی تدریس کرد. آنطور که در مجله بخارا آمده است، بعد از فوت او در سال ۱۳۷۵، همسر آلمانی علوی یادگاریهای وی از جمله نامهها، یادداشتهای شخصی و کتابهایش را به بخش ایرانشناسی این دانشگاه تقدیم کرد. به فراخور آن زمان، بزرگ علوی نامههای زیادی دریافت میکرد. مکاتبات وی با صادق چوبک و محمدعلی جمالزاده نمونههایی از این دست است.
این را باید بگذاریم کنار خیل نامههایی که طرفدارانش برایش به برلین شرقی میفرستادند و نویسندگانی که میخواستند بزرگ علوی کتابهایشان را بخواند و نظر بدهد. حجم این نامهها و کتابها بهخصوص بعد از انقلاب به قدری زیاد بوده که علوی در یکی از نامههایش مینویسد: «آنقدر نامه و کتاب رسیده است که دارم سردرگم میشوم. رویم نمیشود به مردم بنویسم آنقدر کتاب برایم نفرستند.»
نامههای صادق چوبک و علوی در بایگانی دانشگاه برلین موجود است. مضامین این نامهها معمولا دوستانه است و گاه نیز این دو نویسنده نقدی به کارهای یکدیگر وارد کردهاند و البته از صحبت درباره اوضاع آن روز ایران نیز غافل نبودند. صادق چوبک در یکی از نامههایش نوشته است: «تعجب میکنی اگر بگویم من روزبهروز علاقهام به ایران بیشتر میشود. هیچجای دنیا را خانه خودم نمیدانم مگر همان ایران با دههای فرسوده، آفتاب سر خورده و همان آباده و بوشهر... گمان میکنم یکی از علل بیهودهگویی جمالزاده همان دوری و مهجوری از وطن باشد... .»گویا صادق چوبک نیز با جلال آلاحمد موافق بوده که دوری جمالزاده از وطن و زندگی وی در سوئیس، باعث شده نداند در ایران چه میگذرد.
کاغذهایی از ژنو به برلین شرقی
بین جمالزاده و علوی نیز همانطور که اشاره شد، مکاتبات زیادی صورت گرفته است. بیش از ۱۵۰ نامه از سوی جمالزاده بین سالهای ۱۹۳۴ تا ۱۹۹۴ یعنی حدودا بین سالهای ۱۳۱۳ تا ۱۳۷۳ تقویم خودمان، برای بزرگ علوی ارسال شده که در کتابی با عنوان «نوشتن در غربت» جمعآوری و چاپ شده است. در بررسی نامههای جمالزاده به علوی آمده است که وی به خاطر سن بیشتر و دوستی با پدر علوی، کاغذهایی نصیحتآمیز به برلینشرقی میفرستاده که گاهی نصایحی شخصی و گاهی ادبی داشته است.
«... این کاغذ که برای تو مینویسم تا به تو که موهایت دارد مثل موهای من سفید میشود بگویم که دلم میخواهد بعضی حقیقتها را بفهمی و مطلقا از نوع تعصبی عاری بشوی و مرد فکر خودت باشی و با توهم و پندارهای سست عمر خودت را که یکبار بیشتر نداری ضایع نسازی و حالا در جواب این کاغذ به من ننویس که به فلان اصل عقیده داشته و دارم و خواهم داشت... . عزیزم علوی، یک جو کار واقعی بهتر از صدتا از این حرفهای توخالیست، این حرفها شایسته جوانان خام و نرسیده است که جویای نامند... . حالا تو خواهی از سخنانم پندگیر یا ملال.»
رابطه جمالزاده با علوی تنها به مکاتبات دوستانه یا شاید پدرانه خلاصه نمیشود. آنها ملاقاتهای حضوری زیادی با هم داشتند. رد این دیدارها در یادداشتهای روزانه بزرگ علوی قابل پیگیری است؛ تا جایی که علوی در یکی از یادداشتهایش راجع به علاقه جمالزاده به کشتی کج آمریکایی نوشته است. ارتباط بین این دو نویسنده بزرگ تا زمان مرگ محمدعلی جمالزاده ادامه داشت.
نامهای برای آقای کلیدر
جمالزاده در مرداد سال ۱۳۶۲ از ژنو نامهای برای محمود دولتآبادی نوشت؛ نامهای در تایید کلیدر برای نویسنده آن. درخشانترین بخش نامه جمالزاده به دولتآبادی گمانهزنی وی مبنیبر تعلق گرفتن نوبل ادبیات به نویسنده کلیدر است. در این نامه آمده است:
«من رمانهای زیادی خواندهام. از غربیها خیلی خواندهام. تصور نمیکنم کسی به حد دولتآبادی توانسته باشد اینچنین شاهکاری بیافریند. بر من مسلم است روزی قدر و قیمت کلیدر را خواهند دانست و به زبانهای زیادی ترجمه خواهد شد. روزی را میبینم که دولتآبادی عزیز ما جایزه نوبل را دریافت خواهد کرد. البته ممکن است من پیرمرد آن روز نباشم. ولی اطمینان دارم ترجمه کلیدر به زبانهای زنده دنیا دولتآبادی را به جایزه نوبل ادبیات خواهد رساند. کلیدر برترین رمانی است که تاکنون خواندهام. محمودجان، محمود عزیز دلم میخواهد بتوانم آنچه را که با مطالعه کتابهای تو بهخصوص کلیدر درمییابم نهتنها به هموطنان بلکه به تمام کسانی که به کارهای تو علاقهمند هستند بگویم. ولی میبینم خدا را شکر چنان مینماید که لااقل هموطنان با ذوق و فهم خودشان دستگیرشان شده چنانکه در همین اواخر از دور و نزدیک به من نوشتهاند که کلیدر را خواندهاند و آنها هم مثل من غرق تعجب هستند. ... امیدوارم وضع و روزگارتان رو به راه باشد و دردسر و عذاب رزق و روزی نداشته باشید. من به قدرت فکر و واقعبینی و سبک و شیوه داستاننویسیات عقیده راسخ دارم. احساس میکنم که آدم با فکر و شرافتمندی هستید و فریب شهرت و حرفهای پوک و پوچ مردم متملق و نفهم و مزخرفگو را نخواهید پذیرفت. در هر صورت من شما را دوست میدارم و آرزومندم همان باشد که دستگیرم شده است و میپندارم.» و چند کلمه تشکرآمیز.
داستانهای امروز
نمیدانم کنار هم قرار دادن این نامهنگاریها و با مسائل امروز کار صحیحی است یا نه. امروز یعنی زمستان ۹۷، زمانه خیلی تغییر کرده است. زندگی نوع بشر زیر و زبر شده. پستچیها بیشتر کارت سوخت و پایانخدمت میآورند در خانهها تا نامههای فدایت شوم. یا شاید احضاریهای بیاید. ایمیل و پیامک جای نامهنگاری و تلگرافهای دیروز را گرفته و البته، پستهای اینستاگرامی، وبلاگنویسی، توئیتهای بیشمار و بیانیههای صادر شده از پشت تریبونها به جای نامههای سرگشاده کار میکنند.
یعنی امروز کسی بخواهد حال کسی را بپرسد یا حال کسی را بگیرد، کمتر دست به قلم میشود مگر اینکه یادگار نسلهای قبلی باشد. امروز نقش آن نامهها را خبرگزاریها و روزنامهها هم بازی میکنند. مثلا شاعری مصاحبه میکند یا در سخنرانی نسبت به یک مساله موضع میگیرد. بعد از آن رسانههای جمعی بهطور زنجیروار آن سخنرانیها را بازتاب میدهند. بعد دعوا میشود.
مثل مورد آقای علیرضا قزوه و عبدالجبار کاکایی دو شاعر توانمند معاصر که سر دعوت کردن یا نکردن یدا... رویایی، شاعر ایرانی ساکن پاریس به تهران اتفاق افتاد. قزوه دعوت از رویایی را نفرین شعر انقلاب خواند و کاکایی در مقام پاسخ برآمد و گفت آقاجان اصلا از این خبرها نبوده است. بعد از چند پست منتشر شده در وبلاگهای دو استاد، بالاخره به تعبیر خبرآنلاین کاکایی و قزوه آتشبس دادند.
اما هنوز هم در دهه دوم قرن 21، این دعواها تخصصی است. یعنی دو شاعر بر سر شعر انقلاب با هم بحث دارند و این موضوع خیلی تفاوت دارد با بحثهای زرد شبکههای اجتماعی که معمولا یک سر آن به هنرمندان یا بهتر بگوییم سلبریتیها نیز میرسد. البته توجه داشته باشید هر هنرمندی سلبریتی نیست همانطور که همه سلبریتیها هنرمند نیستند.
نمونه دیجیتالی و امروزیتر این قصه، واکنش امید مهدینژاد به فوت ملانصرالدین گلآقا پس از فوت ابوالفضل زرویینصرآباد، شاعر و طنزپرداز معاصر کشورمان، امید مهدینژاد در اینستاگرام مطلبی خطاب به مدیران و البته ادیبانی نوشت که گذرشان در این سالها به احمدآباد مستوفی نیفتاد تا یادی از ابوالفضل زرویی کنند اما بعد از فوتش عکسها را رو کردند. زمانه عوض شده اما هنوز هم تفاوت سلیقه میان اهالی ادب هست و گاهیاوقات برای هم نامه مینویسند اما دیگر مثل قدیم کاغذها خیلی به کار نمیآیند.