سرویس اجتماعی تابناک_ چه در میان طیفهای رنگارنگ باورها از ایدئولوژیک تا لائیک، چه در گسترهی عوام و خواص، فرقی نمیکند؛ هر نقش و هر کنشی که از ژرفای دل و جان برنخیزد و تنها به ادا و اطوار آراسته شود، شاید در لحظهای چون گلی نو شکفته، برای آنی، چشمها را خیره کند، اما چون شهابی در آسمان، زودگذر است و در یادها نمیماند. چرا که رخنه در معرفت ندارد و عمیق نیست.
فرهنگسازی تزریقی و نتیجه وارونه
این حکایت، قصهایست که بارها در گوشه و کنار زندگی دیدهایم، شنیدهایم و زیستهایم؛ مثالش حکایتی از تلاشهای بیثمر نهادهایی که در پی کاشتن بذری دلخواهِ کاغذنوشتههای اداری در خاک فرهنگاند، اما به جای رویش، وارونگی درو میکنند. اساسا وقتی ورود میکنند چون از ژرفای اعتقاد نیست، برای نمایش است، فیلم است، پر کردن چک لیست است برای همین حتی برعکس نتیجه میدهد.
تصور کنید نهری آرام که سالیان دراز، بیهیاهو، در بستر خودجاریست. مردم، بیحساسیت و بیهیچ اجباری، در کنارش گام برمیدارند و از زلالیاش بهره میگیرند. اما ناگاه، هنگامی که دستانی مداخلهگر به نام پاسداری از فرهنگ نهرپروری و هر عنوان دیگر، به سوی این نهر دراز میشود و میکوشد مسیرش را به زور تغییر دهد یا بزور حفظ کند، همان نهر آرام، خروشان میشود و نهرهایی میشود که هر یک سویی میرود که هیچکس انتظارش را نداشت. مردم هم دیگر سمتش نمیآیند. اینگونه است که نهادهای فرهنگی، با اصرار بر اموری چون نامگذاریهای مذهبی یا ایرانی برای تازهمتولدین، نه تنها به مقصود نمیرسند، بلکه مردم را به سوی مسیری وارونه و عکس شعارهای آنها سوق میدهند. گویی هرچه بیشتر بر چیزی پافشاری کنند، همان چیز در چشم مردم رنگ میبازد و به جای پذیرش، طرد میشود.
بسیاری از مردم چنین تحلیلها و تزریقهایی را به سادگی پس میزنند. چیزی که درباور و در عمق ریشه داشته باشد، فراگیر هم میشود. و علاوه بر فراگیری _که گاه میتواند کوتاه مدت باشد_ این بار برای طولانی مدت در بین مردم جا باز میکند. لذا فراگیری هم با فراگیری فرق دارد و مثل محتوای سطحی اینستاگرامی قرار نیست کوتاه مدت به آن دل ببندیم. حرکتِ آهسته و پیوسته، عمیقتر نفوذ میکند.
این ماجرا در مراسمهای عزاداری هم دیده میشود. گاهی بعضیها به جای سادگی و احساس واقعی، مراسم را به یک نمایش پرزرقوبرق تبدیل میکنند. مثلاً رقصهای عجیب و غریب در مراسم عزا، شاید لحظهای توجه جلب کند، اما مثل آتشی است که زود خاموش میشود و اثری ماندگار ندارد.
مراسم مرحوم تقوایی
به یادبود مراسم درگذشت ناصر تقوایی، فیلمساز بزرگ، نگاه کنید: عدهای با لباسهای سفید یکدست و حرکاتی سعی کردند یاد او را گرامی بدارند، اما این کار _غیر از جنبه عمل به وصیت_ مثل شعری است که چند روز در شبکههای اجتماعی سر زبانها میافتد و بعد فراموش میشود.
اما همین اقدام از زاویه توجه به وصیت آن مرحوم دارای ارزش است و اتفاقاً در فرهنگ ایرانی توجه به وصیت در گذشته یکی از آداب و ارزشهای قابل احترام به شمار میرود؛ چرا که دلی و کاملاً از ژرفای جان نسبت به انجام آن اقدام میشود. این بخش از کار، هرچند کوچک و صادقانه، اما برخاسته از دل، خیلی بیشتر از صدها حرکت نمایشی و بیروح اثر میگذارد.
چنین عملی، از آنرو که از دل برمیآید، به دل مینشیند و در خاطر مردم حک میشود. شاید حتی الهامبخش تغییراتی در شیوههای جاری نیز شود، چنانکه موجی کوچک، دریا را به تلاطم وا میدارد.
رنگ علیه رنگ
باری اشتباه از آنجا شروع میشود که علیه یک رنگ، رنگ دیگری را علم کنیم. سیاهپوشی در عزای ایرانیان، نه صرفاً رنگی برای مرگ، که نمادیست ریشهدار در تاریخ و فرهنگ. اما چه بسا روزی، رنگی دیگر، شاید سفید یا هر رنگ دیگری، جای آن را بگیرد، به شرطی که از دل مردمان برخیزد و در جانشان ریشه دواند. همانند دین زرتشتی. وگرنه، هر نمایش و ادایی که از عمق وجود برنخیزد، چون فیلمیست که بازیگرانش نقش خود را باور ندارند؛ زیبا شاید، اما بیجان و بیماندگار. فرهنگ، چون رودیست که مسیر خود را از قلب مردم مییابد، نه از اجبار و تقلید و ادا و اطوار.
هر رنگ دیگری به جای سیاه اگر سالیان سال تبدیل به نماد عزا و سوگواری باشد طبیعتاً ممکن است در بین بعضیها دلزدگی نیز ایجاد کند. سیاه پوشیدن در جامعه امروز ایرانی نماد سوگوار بودن است و تلاش برای تغییر آن رنگ، دوباره سرنوشتی مشابه برای رنگ جدید رقم خواهد زد. انگار تقلای بیهوده ایاست. تغییری اگر قرار است رخ دهد، در پروسه زمانی و در رود جاری مردم رخ خواهد داد، نه در ادا در آوردن و یا تزریق مستقیم ایده و عقیده به دیگری....