ازآنجاکه همیشه علیه فرضیهها بسیار سخن گفته میشود، باید یکبار بکوشیم تاریخ را بدون فرضیهها بیاغازیم. نمیتوانیم بگوییم چیزی هست بیآنکه بگوییم آنچیز چیست. با اندیشیدن به فرضیات فاکتها را به مفاهیم پیوند دهیم و مسلما بیاهمیت نیست به کدام مفاهیم. فردریش شِلِگِل با این جملات خلاصه تاملات نظری یک قرن گذشته درباره چیستی تاریخ، چگونگی شناخت و نگارشش را بیان کرد. در پایان این [دورهی] روشنگری تاریخی که تاریخی آن را برانگیخت که پیشرفتگرایانه تجربه شده بود، «تاریخ در و برای خود»کشف شد. بهطور خلاصه، تاریخ در و برای خود مقولهای استعلایی است که شروط تواریخ ممکن را با شروط شناختش یکی کرد. از آن زمان دیگر درست نیست – گرچه هنوز هم رواج دارد – که به شکل علمی به تاریخ بپردازیم بیآنکه مقولاتی را مطرح کنیم که به کمکشان تاریخ به سخن آورده میشود.
مورخی که فراتر از تجارب و خاطراتش و با هدایِ پرسشها، آرزوها، امیدها و دغدغههایش به گذشته رجوع میکند، در برابر بهاصطلاح بازماندههایی قرار میگیرد که امروز هم کموبیش پرشمارند. مورخ زمانی که بازماندهها را به منابعی تبدیل میکند که شاهدی بر تاریخی هستند که موضوع شناخت اوست، در دو سطح حرکت میکند. مورخ یا وضعیتهایی را برمیرسد که پیشتر بیان زبانی یافتند یا وضعیتهایی را بازسازی میکند که پیشتر بیان زبانی نداشتند؛ ولی او به کمک فرضیهها و روشها از میان آنچه بازمانده استخراجشان میکند. در حالت نخست، مورخ از مفاهیم مندرج در زبان منابع که برایش برجامانده به عنوان نقطه عزیمت اکتشافی بهره میگیرد تا واقعیت سپریشده را به چنگ آورد. در حالت دوم، مورخ از مفاهیمی که پسینی ساخته و تعریف شدند استفاده میکند؛ یعنی مقولات علمیای را بهکار میگیرد که در منابع موجود نیستند.
بنابراین با مفاهیم پیوندخورده با منابع و مقولات معرفت علمی روبهرو هستیم که باید از یکدیگر متمایز شوند. آنها میتوانند مرتبط باشند؛ ولی نه الزاما. اغلب یک واژه یکسان مفهوم تاریخی و مقوله تاریخی را پوشش میدهد. در آن صورت، ایضاح اختلاف کاربستشان اهمیت بیشتری مییابد. این تاریخ مفهومی است که تفاوت و همگرایی مفاهیم قدیمی و مقولات امروزی معرفت را میسنجد و برمیرسد. از این حیث، تاریخ مفهومی صرف نظر از باروری تجربیاش و تفاوت روشهایش، نوعی پژوهش مقدماتی برای نظریه علم تاریخ است. تاریخ مفهومی به نظریه تاریخ میانجامد.
در آنچه در پیمیآید از فضای تجربه و افق انتظار سخن میگوییم، اما پیشاپیش باید این نکته را روشن کنیم که این دو عبارت را بهعنوان مفاهیم مندرج در زبان منبع برنمیرسیم. ما حتی آگاهانه از استنتاج تاریخی خاستگاه این دو عبارت صرف نظر میکنیم و در واقع برخلاف مدعای روششناسانهای عمل میکنیم که مورخ حرفهای مفاهیم باید از آن تبعیت کند. موقعیتهای پژوهشیای وجود دارند که در آنها چشم بستن بر پرسشهای تاریخی-تکوینی میتواند نگاه به خود تاریخ را تیزتر کند. بههرحال مدعای نظاممند روش زیر هنگامی روشنتر خواهد شد که عجالتا از تاریخیت موقعیت خودمان چشم بپوشیم.
از کاربست روزمره واژگان میدانیم که «تجربه» و «انتظار» بهعنوان دو عبارت واقعیت تاریخی را منتقل نمیکنند، آنطور که عنوانها یا نامگذاریهای تاریخی چنین میکنند. نامهایی مانند «توافق پتسدام»، «اقتصاد بردهداری باستانی» یا «رفرماسیون» معطوف به رویدادها، موقعیتها یا فرآیندهای تاریخیاند. در قیاس با آنها، «تجربه» و «انتظار» صرفا مقولاتی صوریاند؛ زیرا آنچه را که تجربه شده یا انتظارش کشیده میشود، نمیتوان از خود این مقولات استنتاج کرد. کاربرد صوری عبارت قطبیشده «تجربه» و «انتظار»، برای رمزگشایی از تاریخ، صرفا میتواند با نیت ترسیم و تثبیتِ شرایطِ تاریخهای ممکن و نه [محتوای] خود آن تاریخها انجام شود. تجربه و انتظار مقولاتی معرفتی هستند که به استدلال در باب امکان تاریخ کمک میکند. به عبارت دیگر هیچ تاریخی وجود ندارد که به میانجی تجربهها و انتظارهای انسانهای کنشگر و دردمند برساخته نشده باشد. با مقولات صوری تجربه و انتظار هنوز هیچ چیزی در مورد تاریخ انضمامی سپریشده، اکنونی و آتی نگفتهایم.
مقولات ما در ویژگی صوری بودنشان با عبارات پرشمار دیگر در علم تاریخ مشترکند. میتوانم «ارباب و بنده»، «دوست و دشمن»، «جنگ و صلح»، «نیروهای مولد و روابط تولید» را یادآوری کنم یا به مقوله کار اجتماعی، نسل سیاسی، ساخت ریختارهای حکومت، واحدهای کنش اجتماعی یا سیاسی یا مقوله مرز، فضا یا زمان اشاره کنم.
همواره با مقولاتی روبهرو هستیم که چیزی درباره محتوای یک مرز معین یا ریختارِ مشخص [حکومت] و نظایر آن نمیگویند؛ اما به کاربردنشان در مقام مقوله پیششرط پرسش از و رویتپذیر کردن یک مرز، ریختار یا این تجربه یا آن انتظار است.
[با مقولات مورد نظر ما یعنی تجربه و انتظار] این است که همزمان مفاهیم تاریخی یا به عبارتی اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی هستند یا بودهاند و از زیستجهان سرچشمه گرفتهاند. از این حیث شاید مزیت مفاهیم نظریای را داشته باشند که نزد ارسطو از منظر فهم واژگان، یک نگرش را منتقل میکنند؛ بهطوریکه بازتاب زندگی روزمره سیاست در آنها حفظ میشد. اما با نگاه به زیستجهان پیشاعلمی و مفاهیم سیاسی و اجتماعیاش روشن میشود که میتوان فهرست مقولات صوری استنتاجشده از آن را تفکیک و ردهبندی کرد. چه کسی میتواند منکر شود که عباراتی نظیر «دموکراسی»، «جنگ و صلح»، «ارباب و بنده»، نسبت به دو مقوله ما یعنی «تجربه» و «انتظار»، انضمامیتر، محسوستر و غنای بیشتری از زندگی دارند؟
واضح است که مقولههای «تجربه» و «انتظار» مدعای عمومیت بالاتری را مطرح میکنند که نمیتوان از آن فراتر رفت. این دو همچنین داعیهدار کاربستی اجتنابناپذیرند. از این حیث «تجربه» و «انتظار» در مقام مقولات تاریخی همچون فضا و زمان هستند.
میتوان این نکته را معناشناسانه مستدل کرد: مفاهیمی که برشمردیم آکنده از واقعیتند و در مقام مقوله، معانی و بدیلهایی را برمینهند که یکدیگر را طرد میکنند و به این ترتیب میدانهای معنایی محدودتر و انضمامیتر را برمیسازند، حتی اگر در نسبت با یکدیگر باقی بمانند. چنانکه مقوله کار به فراغت و جنگ به صلح ارجاع میدهد و بالعکس؛ مرز به یک فضای درونی و یک فضای بیرونی، نسل سیاسی به یک نسلِ دیگر یا همبسته بیولوژیکش، نیروهای مولد به روابط تولید، دموکراسی به یکهسالاری. جفت مفهومی «تجربه و انتظار» بهوضوح ماهیت دیگری دارند. این جفت درهمتنیده است و راه به بدیل دیگری نمیدهد. یکی را نمیتوان بدون دیگری داشت: هیچ انتظاری بدون تجربه و هیچ تجربهای بدون انتظار وجود ندارد.
بی آنکه بخواهم در اینجا اولویتبندی بیحاصلی را ارائه دهم، همین قدر میتوان گفت که همه مقولات ذکرشده - بهعنوان شروط تواریخ ممکن- را میتوان به شکل منفرد به کار گرفت؛ اما هیچیک تصورپذیر نیستند بی آنکه توسط تجربه و انتظار برساخته شده باشند. ازاینرو دو مقوله ما به وضعیت عمومی بشری اشاره دارند یا میتوان گفت، آنها به پیشدادهای انسانشناسانه ارجاع میدهند که تاریخ بدون آن نه ممکن میشود و نه تصورپذیر است.
نووالیس، شاهدی دیگر از زمان بلوغ نظریه تاریخ پیش از تثبیتش در نظامهای ایدئالیستی، این نکته را در اثرش با عنوان «هاینریش فن افتِردینگِن» فرمولبندی کرد. نووالیس با اشاره به کشف تاریخ در قرن هجدهم معتقد است معنای واقعی تاریخهای انسانها با تاخیر تطور مییابد. تنها زمانی که انسان بتواند بر رشتهای طولانی [از امور] اِشراف یابد، همهچیز را فقط تحتاللفظی نفهمد و مغرضانه درهمنیامیزد، میتواند به زنجیره پنهان میان امرِ سپریشده و آینده پی برد و همنشستن تاریخ از امید و خاطره را بیاموزد.
«تاریخ» در آن زمان صرفا بر گذشته دلالت نداشت - مسالهای که بعدا ذیل پرچم پردازش علمیاش محقق شد، بلکه هدفش یافتن پیوند پنهان میان امر گذشته و امر آینده بود که رابطهشان را صرفا زمانی میشد شناسایی کرد که آدمی میآموخت تاریخ را از هر دو شیوه هستنش، یعنی خاطره و امید، پیوند زند. صرفنظر از خاستگاهِ مسیحی این بینش، با موردی اصیل از تعین استعلایی تاریخ روبهرو هستیم که پیشتر به آن اشاره کردم. شروط امکان تاریخ واقعی همزمان شروط شناختش نیز هستند. امید و خاطره یا به بیان عمومیتر، انتظار و تجربه – زیرا انتظار دربرگیرنده چیزی بیش از امید است و تجربه ژرفتر از خاطره – تاریخ و شناختش را برمیسازند. انتظار و تجربه از این طریق که رابطه درونی گذشته و آینده یا دیروز، امروز و فردا را نمایان میکنند و میسازند تاریخ و معرفتش را برمیسازند.
به این ترتیب به برنهادم میرسم: تجربه و انتظار، با درهمتنیدن گذشته و آینده مقولاتی مناسب برای مضمونپردازی زمان تاریخیاند. آنها برای ردیابی زمان تاریخی در میدان پژوهش تجربی هم مناسبند؛ زیرا با غنیشدن محتواییشان عاملیتهای انضمامی را در جریان حرکت اجتماعی و سیاسی هدایت میکنند. به یک مثال ساده اشاره میکنم: تجربه اعدام چارلز اول افق انتظار تورگو را یک قرن بعد گشود؛ یعنی هنگامی که بر لویی شانزدهم برای اصلاحاتی فشار آورد که میتوانست او را در برابر سرنوشتی مشابه محافظت کند. هشدار تورگو به شاه بیحاصل بود؛ اما یک رابطه زمانی میان انقلاب سپریشده انگلیس و انقلاب آتی فرانسه تجربهپذیر و گشوده شد که از گاهشماری صرف فراتر رفت. تاریخ انضمامی به میانجی انتظارها و تجربههای متعین تولید شد.
اما مفهوم انتظار و تجربه نهتنها در جریان انضمامی تاریخ حضور دارند، بلکه همزمان مقولات معرفت تاریخی نیز هستند که در مقام تعینات صوری از جریان تاریخ رمزگشایی میکنند. تجربه و انتظار به زمانمندبودن انسان و اگر مایل باشید، به شکل فراتاریخی به زمانمندبودن تاریخ ارجاع میدهند.
تلاش خواهم کرد این برنهاد را در دو مرحله ایضاح کنم. نخست بُعد فراتاریخی را ترسیم میکنم: اینکه انتظار و تجربه بهمثابه پیشدادهای انسانشناسانه تا چه میزان شرط تواریخ ممکن هستند. در مرحله دوم تلاش میکنم به شکل تاریخی نشان دهم نسبت تجربه و انتظار در گذر تاریخ جابهجا شد و تغییر کرد. اگر آزمون موفقیتآمیز باشد، نشان داده خواهد شد که زمان تاریخی نهتنها تعینی تهی از محتوا بلکه مقیاسی است که با تاریخ دگرگون میشود و تغییراتش را میتوان از نسبت دگرگونشونده تجربه و انتظار استنتاج کرد.
اگر در اینجا به ایضاح معانی مقولات فراتاریخی و از یک حیث انسانشناسانه، میپردازم باید از خوانندگان تقاضای همراهی کنم؛ زیرا فقط خطوط کلی را ترسیم میکنم؛ اما ریسک این نقصان را میپذیرم تا بتوانم استدلالم را بهتر [در متن] توزیع کنم. بدون یک تعین فراتاریخی که هدفش زمانمندی تاریخ است، در کاربست عباراتمان [تجربه و انتظار] در پژوهش تجربی بیدرنگ گرفتار گرداب بیپایان تاریخی کردنشان خواهیم شد.
بنابراین تلاش خواهم کرد چند تعریف را ارائه دهم: تجربه گذشته اکنونی است که رویدادهایش ادغام شدهاند و میتوان به یادشان آورد. هم سبکسنگینکردن عقلانی و هم رفتار ناخودآگاه، که دیگر نباید الزاما در آگاهی حاضر باشند، در نهایت به تجربه میپیوندند. بهعلاوه تجارب بیگانه همواره به میانجی نسلها و نهادها وارد تجربه فرد میشود و در آن حفظ میشود. در این معنا تاریخ از زمانهای کهن بهعنوان دانش تجربه ناآشنا فهمیده میشد.
مشابه همین را میتوان درباره انتظار گفت: انتظار همزمان فردی و فرافردی است؛ انتظار نیز در لحظه اکنون روی میدهد و آینده اکنونیشده است.
انتظار نه هنوز را هدف میگیرد، آنچه تجربهنشده و فقط میتواند کشف شود. امید و ترس، آرزو و اراده، نگرانی و نیز تحلیل منطقی، شهود دریافتی و کنجکاوی با برساختن انتظار به آن راه مییابند.
با وجود اکنونیت متقابل تجربه و انتظار، با مفاهیم مکمل و متقارنی روبهرو نیستیم که آینده و گذشته را آینهوار به یکدیگر پیوند دهند. تجربه و انتظار شیوههای هستن متمایزی دارند. این نکته را میتواند جمله کُنت راینهارد روشن کند که در سال۱۸۲۰ و بعد از آغاز دوباره و غیرمنتظره انقلاب در اسپانیا در نامهای به گوته نوشت: دوست عزیزم! شما درباره آنچه پیرامون تجربه میگویید، محقید.
تجربه همواره برای افراد دیرهنگام میآید و برای حکومتها و ملتها هیچگاه در دسترس نیست. راینهارد این تعبیر گوته را که در آن زمان عمومیت یافت، ازجمله نزد هگل و شاهدی بود بر پایان کاربردپذیری بلافصل آموزههای تاریخی، برگرفت و ادامه داد. برای توضیح چرایی، توجه خوانندگان را به قطعه زیر [از نامه پیشگفته] جلب میکنم، صرفنظر از موقعیت تاریخی که این جمله در آن مفهومپردازی شد: دلیلش آن است که تجربه کسب شده خود را در یک کانون و بهصورت یکپارچه به نمایش میگذارد و تجربهای که هنوز باید کسب شود در دقایق، ساعتها، روزها، سالها و قرنها منتشر است و بنابراین امر مشابه هیچگاه مشابه به نظر نمیرسد؛ چراکه آدمی در یک مورد فقط کل را میبیند و در مورد دیگر فقط اجزای منفرد را.
گذشته و آینده هرگز با یکدیگر همپوشان نمیشوند، درست همانطور که نمیتوان انتظار را در کلیتش از تجربه استنتاج کرد. تجربه یکبار کسبشده همانقدر کامل است که سببهایش سپری شدهاند. اما تجربهای که باید در آینده کسب شود و بهعنوان انتظار پیشبینی میشود، در بیکرانگی امتدادهای گوناگون زمانی تجزیه میشود.
توضیح استعاریمان با یافتهای که کنت راینهارد به آن پی برده بود، متناظر است. آنطور که میدانیم زمان را صرفا میتوان در استعارههای فضایی بیان کرد؛ ولی به نظر میآید سخن گفتن از «فضای تجربه» و «افقِ انتظار» بهجای «فضای انتظار» و «افقِ تجربه» معقولتر است، هرچند این تعابیر نیز معنای خودشان را دارند. در اینجا مسالهمان این است که نشان دهیم حضور گذشته امری متفاوت نسبت به حضور آینده است.
این گفته معناداری است که تجربه سرچشمهگرفته از گذشته مکانمند است؛ زیرا تجربه در یک کل تجمیع میشود که لایههای بیشمار زمانهای پیشین در آن حاضرند، بی آنکه چیزی درباره پیش یا پسشان بگوید. تجربهای که گاهشمارانه سنجشپذیر باشد وجود ندارد؛ اما میتوان آن را مطابق با سببش تاریخگذاری کرد.
دلیلش این است که تجربه، در هر لحظه، مرکب از آنچیزی است که میتوان از خاطره فردی و دانش نسبت به زندگی دیگران احضارش کرد. از منظر گاهشمارانه تجارب از روی زمانها میپرند و پیوستگی را در معنای پردازش تجمیعی گذشته، ایجاد نمیکنند. اگر بخواهم تصویری را از کریستین مایربه عاریت بگیرم، تجربه بیشتر شبیه شیشه جلوی ماشین لباسشویی است که پشتش این یا آن تکه رنگی لباسها گهگاه ظاهر میشود که همگیشان در لگنی بزرگ حاضرند. برعکس، استفاده از استعاره افق انتظار به جای فضای انتظار دقیقتر است. افق بر خطی دلالت دارد که در پس آن فضای جدید تجربه در آینده گشوده خواهد شد؛ اما هنوز نمیتوان آن را دید. امکان آشکارکردن آینده، با وجود پیشبینیهای ممکن، به مرزی مطلق برخورد میکند؛ زیرا آینده تجربهپذیر نیست. این نکته را یک شوخی سیاسی مربوط به زمانه ما به اجمال روشن میکند:
خروشچِف در یک سخنرانی گفت: «کمونیسم را میتوان در افق دید.»
سوال یکی از شنوندگان: « رفیق خورشچف! افق چیست؟»
نیکیتا سرگیویچ پاسخ داد: «به لغتنامه نگاه کن!»
آن شخص که عطش دانستن داشت در لغتنامه این تعریف را پیدا کرد: «افق خط صوری است که آسمان را از زمین جدا میکند و اگر به آن نزدیک شویم دورتر میشود.»
صرفنظر از نکته سیاسی این شوخی، میتوان نشان داد که آنچه در آینده انتظارش کشیده میشود نسبت به آنچه در گذشته تجربه شد به شیوه دیگری محدود است. میتوان از انتظارهای برانگیختهشده پیشی گرفت و تجربههای کسبشده را تجمیع کرد.
امروز نیز میتوان به انتظار تجاربی نشست که در آینده تکرار یا تایید میشوند. اما نمیتوان انتظار را پیشاپیش امروز به همان شیوه تجربه کرد. کنجکاوی امیدوارانه یا هراسان، تمهیدگرانه یا برنامهریزانه نسبت به آینده میتواند موضوع تامل آگاهانه قرار گیرد. به این معنا انتظار نیز تجربهپذیر است. اما وضعیتها، موقعیتها یا نتایج کنشی که به میانجی انتظار نیتشدهاند خود محتوای تجربه نیستند. وجه تمایز تجربه این است که واقعه سپریشده را پردازش و امروزی میکند؛ تجربه آکنده از واقعیت است و امکانهای محققشده یا ازدسترفته را در رفتار یک فرد به یکدیگر پیوند میزند.
اگر بخواهم آنچه را که گفته شد، تکرار کنم، ما با پادمفهومهای صرف سروکار نداریم. انتظار و تجربه نشانگر شیوههای هستن غیریکساناند؛ از تنش میان آنها میتوان زمان تاریخی را استنتاج کرد.
بخشی از یک مقاله